قالب رضا قالب رضا دلنوشته های یک خبرنگار

دلنوشته های یک خبرنگار

Reputation of a reporter
دلنوشته های یک خبرنگار

قبل از آنکه کسی یا چیزی باشم گدا و گریه کن در خانه اهل بیتم و به این موضوع افتخار می کنم...
خبرنگارم (!) و در این وبلاگ بیش از آنکه به مسائل سیاسی، فرهنگی و یا اعتقادی بپردازم به روحیات و احوال درونی ام خواهم پرداخت...

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

دست های خالی

چهارشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۳، ۰۹:۴۹ ق.ظ

ـ سلام

* سلام دیوونه ی حسین

ـ دیشب کربلایی شدم.

* اِ ؟ خوب چی شد؟

ـ انگار آقا رو دیدم. خواستم بگم. ولی روم نشد. خواستم بگم اسیر بودم، دیدم اون همه ی اهل بیتش به اسارت رفته. خواستم بگم جهاد کردم، دیدم جهاد من کجا؟ جهاد حسین کجا؟ خواستم بگم بچم، دیدم دستم خالی بود. دستم خیلی خالی بود. با دست خالی چیکار میتونستم بکنم؟ حالا اومدم بهت بگم من خیلی مزاحمت شدم. هیچ کاری نتونستم برای بچه هامون بکنم. حلال کن...


(بخشی از دیالوگ فیلم دست های خالی ساخته ابوالقاسم طالبی)

  • امید شریفی

خندوانه

سه شنبه, ۸ مهر ۱۳۹۳، ۰۳:۰۹ ب.ظ

خیلی از رامبد جوان خوشم نمی اومد...

این خوش نیومدن هم دلایل خاص خودش رو داشت...

اما فکر می کنم باید یه تجدید نظری در این نگاهم به رامبد جوان داشته باشم  و شاید تجدید نظری هم داشته ام و خودم نمی دانم...

اما یکی از مهم ترین و شاید اصلی ترین دلیل برای تجدید نظر در خصوص رامبد جوان را باید برنامه خندوانه دانست...

رامبد جوان و تیم همکارانش در برنامه خندوانه کاری فوق العاده انجام داده اند...

کاری به نقدهایی که از خندوانه میشه ندارم ولی به نظرم دست اندرکاران این برنامه به خوبی با ذائقه مخاطب مسلمان ایرانی آشنا و نسبت به آن آگاهی دارند...

رامبد جوان در مقوله مواجه برنامه طنز با مناسبت های مختلف توانسته است به خوبی عمل کند که سالروز بازگشت آزادگان به کشور، هفته دفاع مقدس و روز آتش نشان نمونه های از آن است. 

به نوعی رامبد جوان بر خلاف آن چیزی که من توقع داشتم در خندوانه اتفاق بیافتد نه تنها نظرات و دیدگاه های طیف شبه روشنفکر را پیاده نکرد بلکه در راستای نزدیک شدن به اهداف والای یک برنامه تلویزیونی حرکت کرد و توانسته برنامه ای طنز و البته متمایل به ارزش های انسانی و دینی بسازد که مخاطبان بسیاری حتی از بین قشر مذهبی جامعه جذب آن شوند...

در ضمن تا فراموش نکرده ام وجود نیما به عنوان نقش مکمل مجری این برنامه توانسته است تاثیر بسیاری در جذب بیشتر مخاطبان داشته باشد...

  • امید شریفی

خودم را می گویم...

يكشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۳، ۰۶:۱۵ ب.ظ

خود را می گویم...

یه روزی اگه بهمون میگفتند تا یک ساعت دیگه آماده باشید میخواییم راهی جنگ و جهاد بشیم، کمتر از یک ساعت آماده می شدیم و ثانیه شماری می کردیم برای حرکت، اما در چند سال اخیر آن چنان غرق دنیا و مادیات شده ایم که اگر یک سال هم مهلت بدهند نمی توانیم آماده شویم...

خودم را می گویم...

یه روزی اگر بهمومی میگفتند فلان کار رو میخواییم انجام بدیم، این کار تبعات این چنان دارد و عواقبی آن چنان، بدون هیچ ترسی سر از پا نشناخته می دویدیم و خودمون رو آماده انجام آن کار می کردیم، بدون اینکه ذره ای ترس به دلمان راه بدهیم و برایمان مهم نبود که اگر در این راه جانمان را از دست بدهیم، اما در چند سال اخیر ترسی عجیب جایگزین این روحیه شده است و برای انجام هر کاری ابتدا به عواقب ان می اندیشیم، دوما منافع مالی را در نظر می گیریم و سوما در کمال محافظه کاری راجع به آن تصمیم می گیریم...

خودم را می گویم...

اگر روزی قرار بود جان و مال و آبرویمان را برای حفظ ارزش ها و اعتقادات مون میذاشتیم وسط، لحظه ای دریغ نمی کردیم اما اکنون پای جان و مال و آبرویمان تمام ارزش ها و اعتقادات مان را بدون لحظه دریغ وسط میگذاریم و بی خیال همه چی می شویم...

باز هم خودم را می گویم...

.

.

.

.


  • امید شریفی

قهر و آشتی

يكشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۳، ۰۶:۰۱ ب.ظ

گاهی وقتا با بعضی ها قهری ولی ثانیه شماری می کنی برای اینکه بهونه ای به دست بیاری بری آشتی..

برات هم مهم نیست که طرف مقابل بگه اومدی منت کشی یا اینکه کلاس بذاره یا اینکه...

  • امید شریفی

...

شنبه, ۵ مهر ۱۳۹۳، ۰۴:۵۲ ب.ظ



1. مهریه عیال 110 عدد سکه بهار آزادی به علاوه یه سفر حج و یه سفر کربلاست که سفر کربلا رو ادا کردیم. نمی دونم زیاده یا نه...

2.  هر چی که تو خونه ما هست داریم ازش استفاده می کنیم، جهیزیه فقط چیزایی که لازم داشتیم رو خریدیم...

3. واقعا تجملات نداشتیم. پول اضافی هم نداشتیم که خرج تجملات کنیم...

4. اسراف نداشتیم چون واسه ریال به ریال پولمون حساب کتاب کرده بودیم...

5. وسایلی که میخواستیم رو آمار میگرفتیم ببینیم کجا ارزون میدن، می رفتیم از اونجا می خریدیم...

6. هتل و سالن های پر خرج کجا بوده. گشتیم و گشتیم یه جا رو پیدا کردیم با تخفیف های نجومی...

7. لباس عروسی رو کرایه کردیم. فکر کنم 70 یا 80 تومن شد...

8. اصلا ثروتی نداریم که بخواهیم به رخ کسی بکشیمش...


البته بگم این کارا رو نه برای اینکه پول نداشته باشیم انجام ندادیم بلکه بعضی کارا رو هم میتونستیم انجام بدیم و ندادیم چون واقعا می خواستیم به حرف حضرت آقا عمل کرده باشیم...

ما علاوه بر این موارد سعی کردیم برای تهیه وسایل زندگی مون حتی المقدور از وسایل ایرانی استفاده کنیم...

  • امید شریفی

قلکی بد قدم

شنبه, ۵ مهر ۱۳۹۳، ۱۰:۴۵ ق.ظ

من هیچ وقت به بد بیاری و بد قدمی اعتقادی نداشته و ندارم اما ماه گذشته اتفاقاتی برام افتاد که کمی عجیب بود...

همیشه از قدیم مادرم معتقد بود که قلک برای خانواده ما بی برکتی میاره، یا به عبارتی دیگه برامون خوش یُمن نیست...

بر اساس همین اعتقاد بود که ما همیشه از داشتن قلک محروم شده بودیم...

اینا همه گذشت و ما هم کلا دیگه به قلک فکر نمی کردیم تا اینکه ماه پیش خانمم با اصرار خودش رفت یه قلک خرید تا مثلا پس اندازی داشته باشیم...

از روزی که این قلک اومد تو خونه ما مشکلات هم شروع شد...

این ماه یکی از بدترین ماه های من از نظر مالی بود

تمام پولم دهم ماه تموم شد...

اضافه کارا رو که ریختن اون هم نمی دونم چطور تموم شد...

یارانه هم به همین منوال...

دیگه داشتم دیوونه می شدم که چرا این ماه به این فلاکت خوردم...

هیچی پول نداشتم...

اولین کاری که کردم قلک رو نابود کردم...

به بی پولی محض رسیده بودم...


فکر کنم دارم به بد قدمی قلک برای خانواده مون اعتقاد پیدا می کنم...

  • امید شریفی

اینترنت، سیستم و هر عامل دگیری خر است

شنبه, ۵ مهر ۱۳۹۳، ۰۹:۰۹ ق.ظ

چند روزی بود که کلا دسترسی ام به فضای بلاگ دات آی ار محدود شده بود و به هیچ عنوان نمی تونستم به پنل مدیریتی وبلاگم سر بزنم...

واقعا اعصاب خورد کن بود...

حتی به کارشناس فنی هم متوسل شدم ولی درست بشو نبود...

در هر صورت اینترنت، سیستم و یا هر عامل دیگری که باعث بروز این مشکل شده بود، خر است...

  • امید شریفی

مشکل

سه شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۳، ۰۲:۴۷ ب.ظ

من چند روز به کل نمی تونم وارد فضای وبلاگ های بلاگ بشم

حتی دسترسی ام به پنل مدیریتی خودم هم مسدود شده

کمکم کنید...

هر صفحه ای باز می کنم ارور میده با کلا باید شونصد بار رفلش بدی تا باز بشه...

  • امید شریفی

فرید چهاردانگه ماسوله احمدآبادی وزه

يكشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۳، ۰۳:۰۶ ب.ظ

فرید چهاردانگه ماسوله احمدآبادی وزه


این شخصیت برایم خیلی جالب است

چون چندین نمونه بیرونی برای آن سراغ دارم...

  • امید شریفی

ریا ...

شنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۳، ۰۲:۰۶ ب.ظ

اپیزود اول:

قرار بود یکی از دوستان ما بره خواستگاری...

به نمایندگی از این دوستمون و پدر و مادرش، من و عیال مأمور تحقیقات از دختر مورد نظر شدیم...

جمع بندی یافته های من و عیال دختر مورد نظر رو تائید نکرد...

دوستمون پشیمون شد و هنوز هم مجرد است...


اپیزود دوم:

دختر خوبی به نظر می رسید و ادعای حزب اللهی بودنش میشد...

فقط دنبال این بود که ازدواج کنه و براش مهم نبود که کی باشه و با چه اعتقاداتی...

ازدواج روی دیگری ازش به نمایش گذاشت...

ازدواج که کرد چادر و همه ادعاهاش با هم رفت رو هوا...

زمین تا آسمان تغییر کرده...


پ.ن 1: دوستمون بعد از ازدواج این دختر ازم حسابی تشکر کرد...

پ.ن 2: خوشحالم از اینکه باعث شدیم دوست مون با این دختر ازدواج نکنه...

  • امید شریفی