قالب رضا قالب رضا دلنوشته های یک خبرنگار

دلنوشته های یک خبرنگار

Reputation of a reporter
دلنوشته های یک خبرنگار

قبل از آنکه کسی یا چیزی باشم گدا و گریه کن در خانه اهل بیتم و به این موضوع افتخار می کنم...
خبرنگارم (!) و در این وبلاگ بیش از آنکه به مسائل سیاسی، فرهنگی و یا اعتقادی بپردازم به روحیات و احوال درونی ام خواهم پرداخت...

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

کاخ سفید را حسینیه خواهیم کرد...

پنجشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۳، ۱۰:۴۷ ق.ظ

ما نه تنها همواره فکر صدور انقلاب و ارزش های انقلابی مان را در سر داشته ایم

بلکه می خواهیم کاخ سفید را نیز به حسینیه تبدیل کنیم...



  • امید شریفی

بازهم مشکوکم

دوشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۰۶ ق.ظ

نهم اسفند 84 تا بازدید کننده داشتم که 1041 بار از وبلاگم بازدید کردن

همچنین دهم اسفند 78 تا بازدید کننده بودن که 1078 بار صفحه وبلاگم رو دیدن....

  • امید شریفی

مشکوکم

شنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۶:۵۰ ب.ظ

50 نفر اومدن چیزی حدود 650 بار وبلاگم رو دیدن

  • امید شریفی

...

سه شنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۳، ۰۶:۱۹ ب.ظ

لباس سال نوام را سیاه خواهم دوخت

که سین اول امسال سوگ فاطمه (س) است

  • امید شریفی

حکایت تبعیض بین فرزندان

شنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۳، ۰۲:۲۸ ب.ظ

پسر خاله مون میشه. هفت آبان هشتاد و هشت (88/08/07) بود که به دنیا اومد. یعنی شب ولادت امام رضا (ع). اسمش رو گذاشتن رضا...

از همون روزهایی که یه کمی تکون خوردن رو یاد گرفت مشخص بود که زلزله و دیگر بلایای طبیعی باید دو زانو بشینن جلوش درس یاد بگیرن؛ یه کمی که تونست راه بیافته و چهار دست و پا حرکت کنه یکی باید مدام حواسش بهش می بود تا اینکه راه افتاد و مجبور بودیم تمامی چیزایی که به نوعی دستش بهشون میرسه رو منتقل کنیم به جایی که قدش نرسه. بمب انرژیه و به راحتی می تونه پا به پای ماها بازی کنه...

بیش فعاله. خیلی بیشتر از سن اش می فهمه. حافظه ای عالی داره و شک ندارم که اگه استعدادش به خوبی کشف بشه میتونه بعدها خیلی موفق باشه...

اینا همه رو گفتم تا کمی با این بچه آشنا بشید و من داستان یه تبعیض رو براتون بگم...

این آقا رضای ما یه خواهر و برادر بزرگتر از خودش داره اما چه بزرگتری که جرات ندارن بهش بگن بالای چشمت ابروست. حالا پدر مادرشون رفتن برای دختر 14 ـ 15 ساله شون یه گوشی خریدن و برای برای پسر 10 ـ 11 ساله اش شون هم یه تبلت خریدن اما دریغ از اینکه کمی هم به عواطف این بچه توجه کنن و یه جوری دلشو به دست بیارن در حدی که مادرم میگه رضا پا میشه میشینه برادر خواهرش رو میزنه و به پدر مادرش و خواهر برادرش فحش میده که چرا برای اونا گوشی و تبلت خریدن ولی برای من چیزی نخریدن...

الان دو هفته است از این موضوع دلخورم و دنبال راهی برای به دست آوردن دل رضا می گردم هر چند شک ندارم این موضوع در ضمیر رضا به نوعی سرخوردگی تبدیل شده که در جوانی خودشو نشون میده و مشکلات بسیاری رو هم برای رضا و هم برای خانواده اش ایجاد میکنه...

دیروز وقتی داشتیم با عیال در رابطه با این موضوع صحبت می کردم به عیال گفتم اگه الان بهم بگن رضای 5 ساله یه بلایی سر خانواده اش یا حداقل سر خواهر و برادرش آورده بدون کوچکترین تعجبی باور میکنم...

  • امید شریفی

می باره بارون...

سه شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۳، ۰۵:۵۸ ب.ظ

امروز صبح قبل از اینکه برسم سر کار، توی تاکسی داشتم با خودم فکر می کردم که بیام اینجا رسما اعلام کنم که خدا غلط کردیم؛ یه برفی بارونی چیزی بفرست این زمستون شبه بهارمون رنگ و بوی دیگری بگیره...

رسیدم سر کار و حضورم توی یه جلسه باعث شد فراموش کنم...

ساعت یازده بود که رفتم پائین کار داشتم دیدم حیاط خیس شده. فکر کردم حیات رو شستن ولی بچه ها گفتن بارون اومده، خوشحال شدم و فرط خوشحالی فراموش کردم خدا رو شکر کنم...

بعد از ظهری با صدای بارون پنجره رو باز کردم، از شدت بارون هیجان رده شدم...

شکر خدا گفتم...


پ.ن: با استناد به روایت ائمه معصومین (ع) یکی از علل کم شدن نعم آسمانی گناه و معصیت است.

پ.ن2: خدایا ما را ببخش...

  • امید شریفی

تلاش برای قانونی شدن مجوز خوانندگی زنان

سه شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۳، ۰۲:۱۷ ب.ظ

گروه سینما و هنر فرهنگ نیوز: «حکایت عاشقی» ساخته احمد رمضان زاده در بخش سودای سیمرغ سی و سومین جشنواره فیلم فجر حضور دارد. داستان «حکایت عاشقی» برگرفته از یک عکاس واقعی به نام احمد ناطقی است که به عنوان اولین نفر بعد از بمباران شیمیایی حلبچه به این منطقه وارد می‌شود و از آن عکاسی می‌کند. این فیلم قصه عشق عکاس به یکی از بازماندگان بمباران شیمیایی حلبچه را روایت می کند. بهرام رادان در نقش عکاس ایرانی و شیلان رحمانی در نقش دختر کرد، بازیگران اصلی «حکایت عاشقی» هستند

 فیلم سینمایی حکایت عاشقی روایت زندگی عکاسی است به نام علی که بعد از بمباران شیمیایی حلبچه و به واسطه حضور در خطوط مقدم جبهه (جهت عکاسی) موفق به ورود به این شهر می شود اما این نه تنها تمام داستان نیست بلکه مقدمه ای است برای نقل حکایت عاشقی این عکاس...

 علی بعد از ورود به حلبچه با زنی به نام چیمن آشنا می شود. وی خواننده زنی است که تا پیش از بمباران دلباخته یکی از پیشمرگان کرد به نام شاهو است و تصمیم دارد به هر طریقی شاهو که نوازنده ای شناخته شده در میان اهالی حبلچه است را قانع کند تا اسلحه را زمین گذاشته و زندگی مشترکشان را شروع کنند اما بعد از بمباران شهر و استقرار اهالی در کمپ از طریق یکی از روزنامه های محلی خبر تیرباران شاهو و تعداد دیگری از پیشمرگان منتشر می شود، موضوعی که در ابتدا باعث افسردگی و ناراحتی چیمن می شود اما در ادامه زمینه را برای ازدواج وی با علی فراهم می سازد.

حال چیمن خواننده کرد عراقی است که به واسطه شیمیایی شدن نمی تواند بخواند اما با علی خوشبخت است و زندگی خوبی را تجربه می کند. علی سعی دارد تا با سفر به یکی از کشورهای غربی مقدمات درمان چیمن را فراهم کند تا شاید او بتواند بار دیگر بخواندهرچند باید توجه داشت که تمام آرزو و تلاش علی به عنوان قهرمان داستان در اخذ مجوز کنسرت خوانندگی چیمن از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی خلاصه شده است.

 همانگونه که بیان شد روزنامه های محلی از کشته شدن شاهو خبر داده بودند اما این خبر با بازگشت شاهو و استقرار وی در کمپ تکذیب شده و عشق مثلثی فیلم را رقم می زند، عشق علی و شاهو به چیمن؛ عشقی که باعث جدایی علی و چیمن و تنهایی هر سه آنها (به مدت 15) سال می شود.

 هر چند در پایان چیمن موفق می شود کنسرت خود را در کردستان عراق برگزار کند و علی که در این فیلم بدون هیچ عیبی و در حد یک فرشته نشان داده است بار دیگر به سراغ چیمن می رود اما در یک کلام این فیلم را باید تلاشی برای ترویج خوانندگی زنان و تلاش به آنها برای دریافت مجوز دانست. زنانی که هوایی سنگین همانند بمب شیمیایی راه حنجره آنها را گرفته است و مانع خواندن آنها می شود. اما نکته مورد توجه اینکه تنها راه رهایی از این سنگینی و خواندن دوباره پناه به غرب و یا منطقه آزادی است که حدود اسلامی در آن جایی نداشته باشد...

 حال باید پرسید ارتباط این فیلم با سیاست های دولت تدبیر و امید و نظر وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در خصوص خوانندگی زنان چیست؟ آنهم در حالی که در بخش های کوتاهی از این فیلم خوانندگی زنان آورده شده است...

به قلم این حقیر منتشر شده در فرهنگ نیوز

  • امید شریفی

نوه عزیز تر است...

يكشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۳، ۰۳:۰۷ ب.ظ

ابوی گرام محمدمهدی (نوه دختری شان) را بغل کرده و داره باهاش بازی میکنه...


گفتم: بابا نوه داشتن خوبه؟

گفت: آره

به شوخی گفتم: یه بار هم شد با ما اینجوری بازی کنی؟

خندید...

دوباره با شوخی گفتم: حالا ما رو بیشتر دوست داری یا محمد مهدی رو؟

با قاطعیت و جدیت تمام گفت: محمد مهدی رو...

  • امید شریفی

خبرنگار جاعل و کلاغ بی شعور

شنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۳، ۰۱:۱۰ ب.ظ

یکی دوباری ازم خواست فلان کار رو برام میکنی؟ بهمان کار رو برام میکنی؟ منم از روی اینکه مرام کشش کرده باشم در حالی که اعتقادی به اون کارا نداشتم، ضمن رعایت موازین شرعی اش قبول کردم و تا حدودی براش انجام دادم...

دیروز پریروز نمی دونم از کی شنیده که فلانی بلده با فِتوشاپ مدارک رو بدون اینکه کسی بفهمه تغییر بده (یعنی همون جعل خودمون) اینم بلند شده اومده یه سری کارت و مدرک هم آورده میگه اینا یه سری تغییرات دارن. برام انجام بده؛ حق الزحمه ات هم محفوظه!!!

بدجور قاطی کردم و خیلی قاطع پرپرش کردم....

در کمال وقاحت گفت: کلاغه خبر داده که بلدی. مارو نپیچون (نیشش هم به طرز احمقانه ای باز کرد)

دیگه شاکی شدم. بدون اینکه فکر کنم کلاغه کیه، بی تربیت شدم و کلاغه رو به فحش و فضاحت کشیدم؛ طرف هم با کمال خونسردی لجن مال کردم، فرستادم رفت...



  • امید شریفی

javad zarif

پنجشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۳، ۱۲:۴۳ ب.ظ

  • امید شریفی