حکایت تبعیض بین فرزندان
پسر خاله مون میشه. هفت آبان هشتاد و هشت (88/08/07) بود که به دنیا اومد. یعنی شب ولادت امام رضا (ع). اسمش رو گذاشتن رضا...
از همون روزهایی که یه کمی تکون خوردن رو یاد گرفت مشخص بود که زلزله و دیگر بلایای طبیعی باید دو زانو بشینن جلوش درس یاد بگیرن؛ یه کمی که تونست راه بیافته و چهار دست و پا حرکت کنه یکی باید مدام حواسش بهش می بود تا اینکه راه افتاد و مجبور بودیم تمامی چیزایی که به نوعی دستش بهشون میرسه رو منتقل کنیم به جایی که قدش نرسه. بمب انرژیه و به راحتی می تونه پا به پای ماها بازی کنه...
بیش فعاله. خیلی بیشتر از سن اش می فهمه. حافظه ای عالی داره و شک ندارم که اگه استعدادش به خوبی کشف بشه میتونه بعدها خیلی موفق باشه...
اینا همه رو گفتم تا کمی با این بچه آشنا بشید و من داستان یه تبعیض رو براتون بگم...
این آقا رضای ما یه خواهر و برادر بزرگتر از خودش داره اما چه بزرگتری که جرات ندارن بهش بگن بالای چشمت ابروست. حالا پدر مادرشون رفتن برای دختر 14 ـ 15 ساله شون یه گوشی خریدن و برای برای پسر 10 ـ 11 ساله اش شون هم یه تبلت خریدن اما دریغ از اینکه کمی هم به عواطف این بچه توجه کنن و یه جوری دلشو به دست بیارن در حدی که مادرم میگه رضا پا میشه میشینه برادر خواهرش رو میزنه و به پدر مادرش و خواهر برادرش فحش میده که چرا برای اونا گوشی و تبلت خریدن ولی برای من چیزی نخریدن...
الان دو هفته است از این موضوع دلخورم و دنبال راهی برای به دست آوردن دل رضا می گردم هر چند شک ندارم این موضوع در ضمیر رضا به نوعی سرخوردگی تبدیل شده که در جوانی خودشو نشون میده و مشکلات بسیاری رو هم برای رضا و هم برای خانواده اش ایجاد میکنه...
دیروز وقتی داشتیم با عیال در رابطه با این موضوع صحبت می کردم به عیال گفتم اگه الان بهم بگن رضای 5 ساله یه بلایی سر خانواده اش یا حداقل سر خواهر و برادرش آورده بدون کوچکترین تعجبی باور میکنم...
- ۹۳/۱۲/۰۲