قالب رضا قالب رضا حکایت تبعیض بین فرزندان :: دلنوشته های یک خبرنگار

دلنوشته های یک خبرنگار

Reputation of a reporter
دلنوشته های یک خبرنگار

قبل از آنکه کسی یا چیزی باشم گدا و گریه کن در خانه اهل بیتم و به این موضوع افتخار می کنم...
خبرنگارم (!) و در این وبلاگ بیش از آنکه به مسائل سیاسی، فرهنگی و یا اعتقادی بپردازم به روحیات و احوال درونی ام خواهم پرداخت...

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

حکایت تبعیض بین فرزندان

شنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۳، ۰۲:۲۸ ب.ظ

پسر خاله مون میشه. هفت آبان هشتاد و هشت (88/08/07) بود که به دنیا اومد. یعنی شب ولادت امام رضا (ع). اسمش رو گذاشتن رضا...

از همون روزهایی که یه کمی تکون خوردن رو یاد گرفت مشخص بود که زلزله و دیگر بلایای طبیعی باید دو زانو بشینن جلوش درس یاد بگیرن؛ یه کمی که تونست راه بیافته و چهار دست و پا حرکت کنه یکی باید مدام حواسش بهش می بود تا اینکه راه افتاد و مجبور بودیم تمامی چیزایی که به نوعی دستش بهشون میرسه رو منتقل کنیم به جایی که قدش نرسه. بمب انرژیه و به راحتی می تونه پا به پای ماها بازی کنه...

بیش فعاله. خیلی بیشتر از سن اش می فهمه. حافظه ای عالی داره و شک ندارم که اگه استعدادش به خوبی کشف بشه میتونه بعدها خیلی موفق باشه...

اینا همه رو گفتم تا کمی با این بچه آشنا بشید و من داستان یه تبعیض رو براتون بگم...

این آقا رضای ما یه خواهر و برادر بزرگتر از خودش داره اما چه بزرگتری که جرات ندارن بهش بگن بالای چشمت ابروست. حالا پدر مادرشون رفتن برای دختر 14 ـ 15 ساله شون یه گوشی خریدن و برای برای پسر 10 ـ 11 ساله اش شون هم یه تبلت خریدن اما دریغ از اینکه کمی هم به عواطف این بچه توجه کنن و یه جوری دلشو به دست بیارن در حدی که مادرم میگه رضا پا میشه میشینه برادر خواهرش رو میزنه و به پدر مادرش و خواهر برادرش فحش میده که چرا برای اونا گوشی و تبلت خریدن ولی برای من چیزی نخریدن...

الان دو هفته است از این موضوع دلخورم و دنبال راهی برای به دست آوردن دل رضا می گردم هر چند شک ندارم این موضوع در ضمیر رضا به نوعی سرخوردگی تبدیل شده که در جوانی خودشو نشون میده و مشکلات بسیاری رو هم برای رضا و هم برای خانواده اش ایجاد میکنه...

دیروز وقتی داشتیم با عیال در رابطه با این موضوع صحبت می کردم به عیال گفتم اگه الان بهم بگن رضای 5 ساله یه بلایی سر خانواده اش یا حداقل سر خواهر و برادرش آورده بدون کوچکترین تعجبی باور میکنم...

  • امید شریفی

نظرات (۲)

حالا من بعید می دونم اینجوریم که شما فکر میکنی باشه...
بلا ملا سر خانواده ش بیاره چیه!؟
پاسخ:
این حرفا رو به خاطر این میزنم که از بدو تولد شاهد بزرگ شدن این بچه بودم...
یه بار دو سال پیش (سه ساله بود) تنهایی، قیچی رو برداشته بود برده بود تو حموم موهای خودشو زده بود (در این حد)
سلام 
از سن 16 سالگی تا الان که 38 سالمه حداقل 3800 نمونه ازین بدتر در زندگی شخصیم برای خودم اتفاق افتاده. ( این که نوشیتین خیلی سطحیه) که همه در دفتر ثبت کرده ام. واقعا کسی تا الان نتونسته راهی رو برام پیدا کنه یا راهنماییم کنه.
هیچ بدی هم به 4 برادر یا 5 خواهرم نکردم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی