قالب رضا قالب رضا بایگانی خرداد ۱۳۹۳ :: دلنوشته های یک خبرنگار

دلنوشته های یک خبرنگار

Reputation of a reporter
دلنوشته های یک خبرنگار

قبل از آنکه کسی یا چیزی باشم گدا و گریه کن در خانه اهل بیتم و به این موضوع افتخار می کنم...
خبرنگارم (!) و در این وبلاگ بیش از آنکه به مسائل سیاسی، فرهنگی و یا اعتقادی بپردازم به روحیات و احوال درونی ام خواهم پرداخت...

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۳۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

گوگل مچکریم...

دوشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۲۱ ب.ظ

چند وقت پیش یه بنده خدایی ازم خواست که از اجازه بدم از ایمیلم استفاده کنه و یه چیزی رو ایمیل کنه، منم ساده ایمیلم رو با پسوردش دادم بهش...

خیلی وقت ها گذشت و منم زیاد توجه نمی کردم تا اینکه چند روز پیش متوجه شدم تو فضای چت ام پر شده از آدمایی که نمی شناسمشون که بعضی هاشون هم خاک بر سری بودن...

وقتی از دوستم جویا شدم فهمیدم که ایشون بدون اجازه بنده به مدت طولانی از ایمیلم استفاده می کرده و تو پلاس، پلاس بوده و هر کی اومده جلو دستش رو اد کرده...

بعد که متوجه شدم با هر ترفندی که بود وارد پلاس شدم و جاتون خالی از 700 نفر اد لیستم فقط حدود 30 نفر باقی موندن...

داس و داس کشی بود...

حالا می فهمم که چرا دولت محترم با داس راضی نشد و متوسل به کمپاین و ... شد، آخه خیلی حال میده...


در کل این موضوع چند تا درس درست و درمون داشت برام

اول اینکه به هیچ عنوان به کسی اعتماد نکنم

دوم اینکه با آدمایی که این بنده خدا تو اد لیست من اضافه کرد بود فهمیدم که چه شخصیتی داره و یه خط قرمز دورش کشیدم... (با تشکر از گوگل)

و....

  • امید شریفی

کار فوری خر است

يكشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۰۷ ق.ظ

باز هم کار فوری

باز هم تا صبح بیدار موندن

باز هم شب سر کار موندم

کار فوری خر است از این جهت که دوست ندارم عیال رو تنها بذارم...

  • امید شریفی

این بار برای سامرا می جنگیم

شنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۱۶ ق.ظ

تا حشر به یاد شهدا می جنگیم

با تکیه به عشق کربلا می جنگیم

امنیت سوریه به جایش اما

این بار برای سامرا می جنگیم


***


در سینه شراره های غم می ریزیم

خون پای ورودی حرم می ریزیم

گر پا گذاری به صحن هادی(ع)

ولله زمانه را به هم می ریزیم

  • امید شریفی

نمردیم و سیل رو هم دیدیم...

شنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۱۱ ق.ظ

به خاطر مریضی عیال تصمیم گرفتیم به همراه خانواده ایشون راهی دیار غربت برای ما و سرزمین مادری برای عیال شویم...

قرار بود بعد از اقامه نماز صبح روز 114 خرداد حرکت کنیم ولی به دلایلی معلوم ساعت 10:30 دقیقه صبح راهی شدیم...

مسیر حرکت همیشگی و مشخص است ...

اما این بار بحث است بین جاده هراز و فیروزکوه که در نهایت فیروز کوه مشخص می شود...

بعد از طی بخشی از مسیر با ترافیکی وحشتناک و پس از آن باران و تگرگ مواجه شدیم...

به شوخی به عیال گفتم طوفان رو در تهران تجربه کردیم حالا باید سیل رو در مسیر شمال تجربه کنیم...

نشون به این نشون که مسیر تهران تا پل سفید را در زمان نزدیک به 6 ساعت طی کردیم...

اینجا برای اینکه از ترافیک فرار کنیم مجبور شدیم از مسیر فرعی بریم...

حرکت از مسیر فرعی همان، باران و آب گرفتگی همان...

جاتون خالی تو یه سربالایی گیر افتادیم که نه راه پس داشتیم و نه راه پیش

پیاده شدیم و با خواهش و تمنا از این سربالایی نجات پیدا کردیم...

به محض اینکه به اولین جا برای استراحت رسیدیم شنیدیم که سیل جاده رو خراب کرده و این مسیر هم بسته است

اما مگه میشه فضولی نکرد

به همین خاطر راهی شدیم...

باز هم اسیر ترافیک شدیم

نهایت اینکه جاده خراب نشده بود اما دیدیم که چگونه سیل تمام جنگل رو شسته بود آورده بود توی جاده و جاده رو مسدود کرده بود...

خلاصه سرتون رو در نیارم هم سیل رو تجربه کردیم هم اینکه یه رکورد جدید زدیم و اون اینکه بعد از بارها که مسیر تهران تا ساری رو سه چهار ساعته میرفتیم ایندفعه این مسیر رو 11 ساعته رفتیم...

هرچند نباید از این غافل بشم که جاده جنگلی در عرض 2/3 ساعت با همه مزاحمت های ایجاد شده توسط مردم با زحمت نیروهای راهداری باز شد...

  • امید شریفی

سوخته...

سه شنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۴۵ ق.ظ

چند وقت پیش که رفته بودیم خونه ابوی گرام، داداشم یه کلیپ تو گوشی بهم نشون داد...

کلیپ مداحی حاج فیروز زیرک کار در حرم مطهر رضوی و در کنار حاج منصور ارضی و حاج محمود کریمی

خیلی زیبا بود...

زیبا که چه عرض کنم، فوق العاده بود

دیوونه این پیر غلام در خونه اهل بیت شدم...

یادم رفته بود تا اینکه امروز اتفاقی این بنده خدا به ذهن اومد و اسمش رو سرچ کردم دیدم خیلی مداحی هاشون رو توی فضای نت منتشر کردن...

تو اکثر مراسما کسایی که بزرگ مداحی محسوب میشن از ایشون میخوان فقط یه نفس بزنن و یه یا حسین بگن...

یه نفس زدن ایشون مراسم رو زیر و رو میکنه...


فقط یه مطلب بگم، اونم اینکه اگه کسی در خونه آل الله بسوزه و از ته دل واسه این خاندان ناله یزنه خدا اثری در نفس اش میذاره که با یه یا حسین شون زمین و زمان به هم بریزه، نه مثل بعضی از این جوجه مداحا که تازه میکروفون دست گرفتن و شونصد بار امام حسین رو میبرن تو قتلگاه و در میارن تا یه قطره اشک از مستمع بگیرن آخرش هم نمی تونن...


حاج فیروز زیرک کارها برای اینکه مستمع گریه کنه نمی خونن بلکه واسه دل خودشون می خونن. خودشون میسوزن و این سوز دلشون باعث میشه همه بسوزن...

  • امید شریفی

حرف دل

سه شنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۳۶ ق.ظ

این که دید نه باد بود، نه طوفان کآمد

آسمان کرک و پرش ریخت که عباس آمد



  • امید شریفی

دست نیاز بر آستان بی نیاز

يكشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۳، ۰۲:۳۹ ب.ظ

میخوام خدمت مادر سادات، بانوی دو عالم، شفیعه محشر، حضرت فاطمه الزهرا (سلام الله علیها) عرض تبریک داشته باشم و از حضرتشون تقاضا کنم الان که به مناسبت این ایام پر خیر و برکت اومدیم در خونشون دست خالی بر نگردیم...

همین جا می خوام از مادر سادات تقاضا کنم به برکت قدوم پر خیر و برکت نور چشمشون و میوه دلشون، حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) امشب مدد کنن و و نزد حضرت حق تعالی ضمانت ما رو هم بکنن تا اینکه این حاجت چند ماهه مون بر آورده بشه...


دوستان عزیز ضمن اینکه اعیاد شعبانیه رو خدمت شما تبریک عرض می کنم ازتون میخوام شما هم دعا کنید برای بنده...

  • امید شریفی

مرحوم مغفور؟

يكشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۳، ۰۲:۲۶ ب.ظ

  • امید شریفی

خونه بدون عیال...

يكشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۱۳ ق.ظ

عیال مریضه...

تمام جمعه رو توی بخش اورژانس بیمارستان بستری بود...

 

از ساعتی هم که آوردیم خونه بردیم خونه مادرشون تا تحت شدید ترین تدابیر امنیتی ازشون مراقبت بشه...


فقط همین قدر بگم که دیروز چند ساعتی اومدم به خونه سر بزنم، ولی خونه برام مثل جهنم بود...


این خونه بدون عیال، زندونه، خونه نیست...

  • امید شریفی

فردا قبل از ساعت 9

پنجشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۳۲ ق.ظ

بعضی وقتا کار رو با جون و دل انجام میدی ولی یه اقدام یه فرد کاری میکنه که کلا از انجام اون کار پشیمون میشی...


دیروز نزدیکای ظهر بهم یه کار سفارش داده شد و فوریت اش اینجوری برام توضیح داده شد که باید فردا صبح تا قبل از ساعت 9 این کار ارسال بشه ...

چهارشنبه ظهر ساعت 12 نشستم پای کار.

ساعت 3:40 دقیقه بامداد پنج شنبه از پای سیستم بلند شدم...

تمام تلاشم این بود این کار به نحو احسن انجام بشه...


حالا ساعت 9:30 صبح پنج شنبه است، یعنی نیم ساعت هم بعد از ساعت مقرر، اما هنوز اون کسی که باید بیاد، نیومده...

حتی کسی سراغ کار رو نگرفته!


تمام خستگی شب گذشته تو تنم موند...


نمی دونم شاید این دفعه نفس ام زیادی تو کار دخیل شده

و خدا میخواد اینجوری حالم رو بگیره تا ...

  • امید شریفی