قالب رضا قالب رضا بایگانی تیر ۱۳۹۳ :: دلنوشته های یک خبرنگار

دلنوشته های یک خبرنگار

Reputation of a reporter
دلنوشته های یک خبرنگار

قبل از آنکه کسی یا چیزی باشم گدا و گریه کن در خانه اهل بیتم و به این موضوع افتخار می کنم...
خبرنگارم (!) و در این وبلاگ بیش از آنکه به مسائل سیاسی، فرهنگی و یا اعتقادی بپردازم به روحیات و احوال درونی ام خواهم پرداخت...

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۱۵ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

مدینه

يكشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۵۵ ب.ظ

کاری به نقد ها ندارم

مدینه فوق العاده است

هم سریال هم شخصیت مدینه

  • امید شریفی

هوو

يكشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۳، ۱۱:۰۱ ق.ظ

سال 90 یه فقره گوشی فلان مارک خریدم با سیستم عامل ویندوز فون7

هنوز هم دارم مثل چی از این گوشی کار می کشم

اوایل با مشکلات متعددی همراه بود چرا که برنامه هاش رو نمی شد دستی نصب کرد و مایکروسافت هم لطف کرده بود تحریممون کرده بود

ولی با این حال با یه سری ترفند ها تونستم یه سری برنامه ها رو نصب کنم اما هنوز هم بولوتوثش راه نیافتاده

وقتی این شبکه های اجتماعی موبایلی راه افتاد حیلی دوست داشتم منم به خیل استفاده کنندگان این گروه ها بپیوندم اما مشکل همچنان باقی بود تا اینکه اتفاقی متوجه رفع ترحیم شدیم و تونستم تعداد کثیری برنامه دانلود کنم که از جمله آنها همین شبکه های اجتماعی موبایلی بود

به محض اینکه این شبکه ها رو فعال کردم فعالیتم شروع شد...

به چند تا گروه پیوستم و دو تا گروه نسبتا موفق تشکیل دادیم. یکی خبری و دیگری با عنوان هرچه میخواهد دلتنگت بگو

بعد از شروع فعالیت تو این شبکه ها اس ام اس هام افت شدیدی داشت و به روزی یکی دو تا رسید و پیام های دریافتی این شبکه ها به 500ـ 600 تا در روز رسید

و همین موضوع باعث شد که وقت زیادی برای این شبکه ها بگذارم تا جایی که به هووی عیال تبدیل شده و موجبات نارضایتی ایشون رو فراهم کرده بود...

بعد از اعلام نارضایتی ایشون صدای دو تا از این برنامه ها رو قطع کردم و فقط شبا زمان محدودی را اختصاص میدم تا پیام های دریافتی این دو تا برنامه رو چک کنم اما هنوز هم یکی از این برنامه ها فعال است...

و اون هم گروه ها خودمون توی واتس اپ است که به نوعی منبع خبری برخی دوستان به حساب می آید و البته بنده نیز استفاده وافری از اخبار این گروه ها می برم...


  • امید شریفی

خجالت

چهارشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۱۸ ب.ظ
اینکه خجالت بکشیم کمه...
باید از خجالت آب بشیم...
نتونیم سرمون رو بالا بگیریم...

من کهبعد از دیدن این فیلم از ولایتمدار بودن خودم خجالت میکشم...


  • امید شریفی

هل من ناصر ینصره

چهارشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۹:۲۳ ق.ظ
مقام معظم رهبری سال هاست که نسبت به مسائل فرهنگی تذکراتی را مطرح می کنند اما در اسفندماه سال گذشته ایشون به صراحت از نگرانیشان در خصوص مسائل فرهنگی سخن به میان آورده و این موضوع را وارد فاز جدیدی کردند
اما متاسفانه مسئولین و متولیان فرهنگی نه تنها همان رویه سابق را پیش گرفته اند بلکه کفه ترازویشان به سوی فرهنگ معارض با ارزش های اسلامی ـ انقلابی متمایلشده است...
  • امید شریفی

برگ برنده

يكشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۰۴ ب.ظ

دوستان برای یک بار هم که شده روایات مربوط به آخرالزمان را مرور کنید...

حال عجیبی است...


خدا کنه جزو اون دسته از افرادی که واقعا از ظهور حضرت نا امید میشن نباشیم...

خدا رو شکر که سایه مقام معظم رهبری بر سرمون هست و می تونیم در بحران ها و به خصوص نا امیدی ها به ایشون متکی باشیم...

به نظرم غفلت و دروی از وجود ایشون می تونه باعث سقوط بشه. بدون شک...


برای مطالعه روایات آخرالزمان می توانید به کتاب عصر ظهور نوشته اقای علی کورانی مراجعه کنید.

  • امید شریفی

...

پنجشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۳، ۱۰:۱۵ ق.ظ

جنگ نیابتی در سوریه و بعد از آن در عراق مسائل بسیاری را در بر می گیرد، اما یکی از این مسائل که نباید به سادگی از کنار آن گذشت جنایات صورت گرفته توسط عناصر تکفیری است...

جنایاتی که قلم قدرت بیان آن را ندارد چه رسد به آنکه چشم بخواهد تماشا کند...

بعضی اوقات نشسته و با خودم فکر می کنم که انسان چقدر می تواند رذل شود، پست شود و به سمت حیوانیت حرکت کند که بتواند با یک هم نوع خود اینگونه رفتار کند...

خیلی مواقع به این موضوع فکر می کنم که شاید ما توانایی کشتن یک حیوان کوچک و یا یک حشره را هم نداریم و حتی از صحنه قربانی شدن یک گوسفند متأثر می شویم اما اینان به راحتی نوشیدن یک لیوان آب، سر از تن یک انسان آن هم زنده زنده جدا می کنند و یا اینکه یک کودک را به فجیع ترین صورت ممکن شکنجه کرده و به قتل می رسانند...

فکر می کنم سال گذشته بود که تصویری از یک دختر کم سن وسال منتشر شد که توسط این انسان های از حیوان پست تر شکنجه شده بود، به زنجیر کشیده شده بود و خانواده اش در مقابل دیدگانش به قتل رسیده بودند...

روزها در فکر این تصویر بودم و با خود فکر می کردم که چگونه توانسته اند با یک کودک اینگونه رفتاری داشته باشند...

دردناک است. خیلی دردناک، اما یک جنبه مثبت دارد...

شاید تعجب کنید که جنایانت این حیوانات که من شرم دارم نام انسان بر آنها بنهم چه نکته مثبتی می تواند داشته باشد...

تنها نکته مثبت این جنایات امیدواری و اعتقاد جامعه جهانی به خصوص شیعیان به ظهور یک منجی است...

کسی که با وجودش زمین رو به آرامش خواهد رفت...

بعد از اتفاقات سوریه، عراق و دیگر جوامعی که در معرض ظلم عناصر تکفیری قرار گرفته اند، اعتقادی راسخ تر نسبت به مهدویت در دلم ایجاد شده و اطمینان قوی تر نسبت به منجی، وجودم را فراگرفته است...

اما ترسی نیز در دل دارم...

و آن اینکه آمادگی مواجهه با عصر ظهور را دارم یا خیر...

آیا آمادگی خدمت به بقیه الله اعظم (عج) را دارم یا قرار است پس از ظهور از بار مسئولیت شانه خالی کنیم...

آیا ایشان را خواهم پذیرفت و یا من نیز مدعی می شویم که ایشان دینی جدید را آورده است ...

خجالتی نیز وجودم را فرا گرفته است...

خجالتم به این دلیل است که هیچ کاری، هیچ کاری، دوباره هم می گویم که هیچ کاری در راستای نزدیکی به وجود پر خیر و برکت حضرت ولی عصر(عج) انجام نداده ام حتی دعایی...

  • امید شریفی

داغون...

سه شنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۰۲ ب.ظ

دیگه از خستگی گذشته...

داغونم...

(در حد المپیک)

  • امید شریفی

عبدک الجاهل

شنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۳، ۰۹:۰۲ ق.ظ

فارحم عبدک الجاهل

وجد علیه بفضل احسانک

انّک جواد کریم


شب هفتم رمضان المبارک

مسجد ارگ

دعای افتتاح

و بازی با دل دیوانه

فارحم عبدک الجاهل...

  • امید شریفی

اندر حکایت مراسم عقد یک خبرنگار...

پنجشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۳، ۱۱:۲۲ ق.ظ

روز آخر شعبان (جمعه؛ 1391) بود که با مادرم رفتیم برای اولین بار دختری که خانم یکی از دوستانم معرفی کرده بود رو ببینیم و صحبت های اولیه رو انجام بدیم...

یک ماه بیشر طول کشید تا جواب بگیرم...

تحقیقات و صحبت های تکمیلی و آشنایی خونواده ها و...

توی ماه رمضون بود که اظطراب خاصی داشتم؛ نمی دونستم چی میشه...

دوست داشتم آره یا نه؛ زودتر معلوم بشه و از این بلا تکلیفی در بیام...

پیامک زدم به داداشم و گفتم خیلی می ترسم.

نمی دونم چی میشه...

گفت 5 تا حدیث کسا نذر حضرت معصومه (س) کن، همه چی اونجوری که باید باشه و به مصلحته حل میشه...

وسطای ماه رمضون بود که بعد از نماز صبح, 5 تا حدیث کسا نذر حضرت معصومه کردم و از ایشون خواستم در حقم مادری کنن و هر انچه به صلاح هست اتفاق بیافته...

بعد از کلی استرس بالاخره جواب مثبت رو گرفتیم و قرار شد یک ماه صیغه محرمیت بخونیم تا بتونیم بیشتر با هم آشنا بشیم...

قرار گذاشتیم و عاقد دعوت کردیم که شنبه هفته آینده اش عقد کنیم...

اما یه دفعه یکی از فامیلا پدری مون فوت شد و پدر مادرم مجبور شدن برم شهرستان...

قرار شنبه رو کنسل کردیم و بدون هیچ برنامه ریزی از قبل تعیین شده ای و البته کاملا ناخواسته دوشنبه رو انتخاب کردیم...

دوشنبه صبح بود...

تقویم رو که نگاه کردم دیدم سه شنبه میشه سالروز ولادت حضرت معصومه (س)

یعنی اینکه صیغه محرمیتمون افتاد شب ولادت حضرت معصومه (س)

صیغه محرمیت رو خوندیم...

یک ماه رو محرم بودیم و قرار شد سالروز ازدواج امیرالمومنین و حضرت فاطمه (علیهما سلام) بریم قم و تو حرم حضرت معصومه (س) عقد کنیم...

همه چیز مهیا شد و رفتیم قم...

15 نفری می شدیم...

من و عیال

پدر مادرمون

بردارم

دو سه تایی از دوستام (عاقد، یکی از نزدیک ترین دوستان که میدونم میاد این مطلب رو میخونه و ...)

پسر خاله، دختر خاله و شوهر دختر خاله عیال...

ناهار اون روز پای من بود و منم هیچ پولی نداشتم...

بدجوری تو فکر پول ناهار بودم و برای هماهنگی کارا داشتم از این صحن به اون صحن میرفتم که یه آقایی تو صحن ازم پرسید که ناهار خوردی؟

موندم...!

گفتم: نه

دیدم دست کرد تو جیبش و یه فیش غذای حضرتی بهم داد...

خشکم زده بود...

بهش گفتم فقط یکی؟

اون بنده خدا هم با حالتی متعجب پرسید پس توقع داشتی چندتا بهت بدم؟

گفتم 15 تا...

تعجبش بیشتر شد

تا خواست حرف بزنه، رفتم تو حرفش رو گفتم امروز اومدم اینجا عقد کنم و حدود 13 تا مهمون دارم که با خودمون میشیم 15 نفر...

اون آقا هم بدون هیچ سوالی و در لابلای تعجب و حیرت من 14 تا فیش دیگه بهم داد و رفت...


سید حسین تو حرم عقدمون رو خوند و بعد از عقد رفتیم رستوران حرم برای صرف ناهار...



اینکه میگن نمک سفره تون رو هم از ما بخواهید؛ حکایت ماست...

حتی ناهار روز عقدم رو هم مهمون این خونواده بودم...


  • امید شریفی

خسته...

شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۵:۰۲ ب.ظ
خسته ام ...
دلم گرفته...
از دست یکی...
ای کاش می شد رفت نشست باهاش صحبت کرد و گفت از چه چیزهایی ناراحتم...

  • امید شریفی