قالب رضا قالب رضا بایگانی ارديبهشت ۱۳۹۵ :: دلنوشته های یک خبرنگار

دلنوشته های یک خبرنگار

Reputation of a reporter
دلنوشته های یک خبرنگار

قبل از آنکه کسی یا چیزی باشم گدا و گریه کن در خانه اهل بیتم و به این موضوع افتخار می کنم...
خبرنگارم (!) و در این وبلاگ بیش از آنکه به مسائل سیاسی، فرهنگی و یا اعتقادی بپردازم به روحیات و احوال درونی ام خواهم پرداخت...

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

تیتر ندارد

سه شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۱۱ ب.ظ
اولش چهار تا بودیم، چهار تا رفیقی که عمر رفاقت مون بیشتر از 10 ساله؛ چند سال پیش یکی از این جمع چهار نفره جدا شد و موندیم من و حاجی (اینجوری صداش میکنیم) و علمدار (دوست داره علمدار باشه)...
بعد از کم شدن یکی مون حواسمون بیشتر به این رفاقت جمع شد و بیشتر به هم نزدیک شدیم.
تا حالا با شادی هم شاد بودیم. با نارحتی هم ناراحت. برای هم نگران میشیم. برای هم دلتنگ میشیم و دوست داشتنامون قلبیه. از روی عادت نیست. شاید بیشتر بشه اما کم نمیشه...
جمع شدن مون دور هم سرعت زمان رو کم میکنه. جمع شدن مون دور هم همیشه با شادی همراه بوده و البته همیشه رابطه مون با هم حداقل برای من فکر میکنم که با حسادت همسرم همراه بوده. حسادت به اینکه دوستانی تا این حد نزدیک دارم و غم و شادی شون غم و شادی منه...
این ماه ها ایام شادی مون بوده. حاجی مون دوماد شده. علمدار هم تا چند روز دیگه پدر میشه...
تا یادم نرفته بگم حاجی چند ساله ایام نمایشگاه کتاب میاد کمک من و همکارا. امسال هم طبق رسم هرساله اومد. چند روزی از نمایشگاه گذشته بود که نزدیکای ظهربهم گفت ساعت 5 بهش یادآوری کنم تا بهم یه خبر بده.
بازم فضولی م گل کرد و دوست داشتم زودتر بفهمم این خبر چیه. نزدیکای ساعت 6 بود که بدو بدو رفتم پیشش و پرسیدم چه خبری میخواسته بهم بده. یک کم سر به سرم گذاشت و در نهایت گفت که ساعت 5 علمدار راهی شده به شهر شام.
اولش باورم نشد.
مگه میشه.
علمدار رفته.
اونم بی خداحافظی.
بدون اینکه به من بگه.
بدون...
دنیا رو سرم خراب شد...
دیگه هیچی از حرفایی که حاجی برای توجیه رفتن بدون خداحافظی علمدار میزد رو نشنیدم.
ای کاش می شد گریه کرد.
ای کاش می شد داد زد.
به حاجی گفتم علمدار خیلی نامرده. خیلی بی معرفته.
اما حاجی فقط میگفت به خاطر خودم خداحافظی نکرده. نمیخواسته ناراحت بشم.
اما ای کاش خداحافظی میکرد. علمدار نمیخواسته من حسرت بی لیاقتی م رو بخورم 
دو روز پیش علمدار باهام تماس گرفت. بهش گفتم که خیلی نامرده. خیلی بی معرفته. خیلی...
کلی گفتیم و خندیدیم. از پا قدمش گفتیم و از اینکه مواظب خودش باشه قبل من نپره.
اما اینا هیچکدوم منو سرپا نمیکنه. هیچ کدوم حال منو بهتر نمیکنه.
هیچ کدوم این آتیشی که از درون داره جون م رو میسوزونه رو خاموش نمیکنه.
هیچ کدوم برای من، بی لیاقتی م رو توجیه نمیکنه.
داغونم. خسته ام. دلتنگم و هوایی...
ترسم از فراموشی پرواز است.
ترسم از زمین گیر شدن است.
می ترسم...

  • امید شریفی

کفنی که قسمت من نبود...

چهارشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۱۰ ق.ظ
اپیزود اول:
در سفر اول به عتبات عالیات از نجف دوتا کفن خریدیم و این کفنا متبرک شدن به حرم امیرالمومنین علیه السلام در نجف و امامین کاظمین علیه السلام در کاظمین.

اپیزود دوم:
مادرم تماس گرفت.
+ سلام
- سلام. جانم
+ کجایی
- سر کار
+ بنده خدا، عموت تموم کرد.
- خدایش بیامرزد.
+ کی میایی
- الان حرکت میکنم. فقط بپرس اگه کفن نداره من با خودم کفن متبرک شده بیارم.
+ نداره بیار...
و اینگونه یکی از اون دو کفن قسمت عمویم شد.

اپیزود سوم:
اسمش محمد مهدی بود.
14 ـ 15 ساله.
پارسال دچار سرطان خون شد.
بعد از یک دوره سخت بیماری عید امسال برای چندمین بار در بیمارستان بستری شد.
برای همه مسجل شده بود که عمرش به دنیا باقی نیست.
دیروز صبح از طریق عیال شنیدم محمد مهدی تموم کرده...
دیشب عیال بهم گفت میشه این یکی کفن رو ببریم برای محمد مهدی؟ کفن نداره.
قبول کردم اما گفتم دلم نمیاد کفن رو ببرم.
به پیشنهاد عیال قرار شد کفن رو بدیم به شوهر خواهر محمد مهدی که داره کاراش رو انجام میده.

اپیزود چهارم
وفتی داشتیم با همسرم کفن رو میبردیم برای محمد مهدی ازش پرسیدم دوست داری مرگ ت چطور باشه یا اینکه دوست داری شبیه کی بمیری. بعد از اینکه توضیحاتش تموم شد همین سوال رو از خودم پرسید.
بهشون گفتم شهید شدن وسط معرکه اونم شهید شدنی مثل شهید شدن حضرت علی اکبر علیه السلام سالهاست آرزومه و عیال هم گفت ان شاء الله

اپیزود آخر
شوهر خواهر محمد مهدی اومد و کفن رو گرفت
بهش گفتم این کفنا رو برای خودم گرفته بودم اما مثل اینکه قرار نیست ما کفن داشته باشیم.
همینجوری که میخندید گفت شاید قراره شهید بشی...


پ.ن: خدایا؛ شهادت را نصیبمان گردان...
پ.ن 2: روضه. اگر کشتند چرا خاکت نکردند؛ کفن بر جسم صد چاکت نکردند.
  • امید شریفی