فرید چهاردانگه ماسوله احمدآبادی وزه
فرید چهاردانگه ماسوله احمدآبادی وزه
این شخصیت برایم خیلی جالب است
چون چندین نمونه بیرونی برای آن سراغ دارم...
- ۳ نظر
- ۳۰ شهریور ۹۳ ، ۱۵:۰۶
فرید چهاردانگه ماسوله احمدآبادی وزه
این شخصیت برایم خیلی جالب است
چون چندین نمونه بیرونی برای آن سراغ دارم...
اپیزود اول:
قرار بود یکی از دوستان ما بره خواستگاری...
به نمایندگی از این دوستمون و پدر و مادرش، من و عیال مأمور تحقیقات از دختر مورد نظر شدیم...
جمع بندی یافته های من و عیال دختر مورد نظر رو تائید نکرد...
دوستمون پشیمون شد و هنوز هم مجرد است...
اپیزود دوم:
دختر خوبی به نظر می رسید و ادعای حزب اللهی بودنش میشد...
فقط دنبال این بود که ازدواج کنه و براش مهم نبود که کی باشه و با چه اعتقاداتی...
ازدواج روی دیگری ازش به نمایش گذاشت...
ازدواج که کرد چادر و همه ادعاهاش با هم رفت رو هوا...
زمین تا آسمان تغییر کرده...
پ.ن 1: دوستمون بعد از ازدواج این دختر ازم حسابی تشکر کرد...
پ.ن 2: خوشحالم از اینکه باعث شدیم دوست مون با این دختر ازدواج نکنه...
امشب زیارت خاصه امام رضا (علیه السلام) است
دلم میخواست امشب رو تو صحن سقا خونه، داخل رواق کناری ورودی قبر شیخ حر عاملی، روبروی گنبد طلا و پنجره فولاد، زیر نقاره خونه می بودم و با چشمانی اشکبار با نوای نقاره خونه با امام الرئوف درد دل می کردم...
عجیب دل تنگ محرم م
دعا کنید زنده باشیم تا محرم...
سه شنبه شب ها یه هیئت میریم که بیشتر پیرغلام و گریه کنای قدیمی سیدالشهدا جمع میشن تو این هیئت...
جمعی خوب و دوست داشتنی دارن و ما غریبیم تو این جمع و هیچ کس رو نمی شناسیم...
یکی از مداحای این هیئت یه بنده خدایی هست به اسم محسن که من دوست دارم حاج محسن صداش کنم...
درسته که حدودا 50 سالش میشه ولی روحیه ای جوان و پویا داره...
نفس عجیبی داره و رسومی زیبا...
این بنده خدا و رزمنده مخلص همیشه اخر هیئت چند بیت میخونه و مجلس رو جمع میکنه اما یکی از رسومش اینه که هیچ وقت یاد دوستان شهیدش، اموات هیئت و اموات تازه درگذشته رو فراموش نمیکنه و حتی المقدور از اونا با ذکر اسم یاد میکنه...
نفسی گیرا داره و من از ته دل دوسش دارم با اینکه نمی شناسمش...
قضاوت در خصوص دیگران یکی از سخت ترین کارها است که می تواند عواقبی خوفناک به دنبال داشته باشه و من هیچ وقت نمی توانم از پس آن بر بیام...
نمی دونم چرا بعضی از دوستان عزیز تحمل نه شنیدن رو ندارن...
واقعا بعضی وقت ها آدمی تو جایگاهی هست که نمی تونه کاری انجام بده...
پ.ن: یکی از دوستان نزدیک امروز اومده تو چت میگه فلان کاری که انجام دادید رو بهم بده؛ اما بعد از اینکه جواب منفی گرفت نه تنها جواب پیام هام رو نداد بلکه کلاً آف کرد رفت...
1500 متر دویدن، بدن درد هم دارد...
پ.ن: سه سال است ورزش نمی کنم و الان مثل بعضی جانداران پشیمانم. با خودم عهد کرده ام هفته ای چند ساعت را به ورزش اختصاص دهم؛ امیدوارم که عهد شکنی نکنم...
بعد از حدود دو ماه سر و کله زدن با یه کار بالاخره دیروز خروجی اونو به صورت یه کتاب 400 صفحه ای تحویل دادم؛ بعد از مشاهده نتیجه کار در قالب یک کتاب صحافی شده تمیز و مرتب واقعا خستگی کار از تنم بیرون رفت، هر چند خستگی واقعی زمانی رفع میشه که کارم دیده بشه و اثرش رو بذاره که اونم به لطف حضرت حق داره اتفاق می افته...
صبح کار رو تحویل دادم و شنبه رو چون کار داشتم مرخصی گرفتم...
اما همین که کار رو تحویل دادم یه کار ویژه دیگه بهم واگذار شد که باید از یک شنبه شروعش کنم...
دعا کنید برام تا خدای نکرده مغرور نشم، اگه خدمتی می کنم صادقانه و مخلصانه باشه و در کارم رضای خدا رو در نظر بگیرم....