قالب رضا قالب رضا دلنوشته های یک خبرنگار

دلنوشته های یک خبرنگار

Reputation of a reporter
دلنوشته های یک خبرنگار

قبل از آنکه کسی یا چیزی باشم گدا و گریه کن در خانه اهل بیتم و به این موضوع افتخار می کنم...
خبرنگارم (!) و در این وبلاگ بیش از آنکه به مسائل سیاسی، فرهنگی و یا اعتقادی بپردازم به روحیات و احوال درونی ام خواهم پرداخت...

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

...

چهارشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۵۲ ق.ظ

دلم هوای مشهد کرده...


پ.ن: ولادت حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) مبارک باد...

  • امید شریفی

پیش زهرا نگذارید خجالت بکشم

دوشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۱۶ ب.ظ

صبح محشر به جهنم ببریدم اما

پیش انظار گنهکار نخوانید فقط


پیش زهرا نگذارید خجالت بکشم

گوشه ای دامن ما را بتکانید فقط


حقمان است ولی جان اباعبدالله

محضر فاطمه ما را نکشانید فقط


سمت آتش ببری یا نبری خود دانی

من دلم سوخته گفتم که بدانید فقط


گر بنا نیست ببخشید نبخشید اما

دست ما را به محرم برسانید فقط

  • امید شریفی

دوست جدید من

شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۵۱ ب.ظ

  • امید شریفی

مدافع حرم

شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۴۹ ق.ظ

دلم کمی آرامش می خواهد...

کمی استراحت...

از این پرچم های سه رنگ...

که سرتاسر پیکرم بکشند و رویش بنویسند:

"مدافع حرم"

  • امید شریفی

.

شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۲۵ ق.ظ
من یک روستایی ام
  • امید شریفی

فیلم سینمایی رستاخیز...

پنجشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۵ ق.ظ

از همان ساعات ابتدایی اعلام خبر اکران فیلم سینمایی رستاخیز در ایام عید فطر پیش بینی می کردم که با اعتراضات گسترده و یا شاید هم عدم اکران مواجه شود اما با نزدیک شدن به روزهای اکران و اعتراضاتی که در شبکه های اجتماعی تلقن همراه شکل گرفت مطمئن شدم که اکران رستاخیز چند روزی بیشتر دوام نخواهد داشت به همین خاطر بود که به محض اعلام پیش فروش اینترنتی، اقدام به خرید و رزرو بلیط کردم...

دیروز ساعت 16 و 30 رفتیم رستاخیز رو دیدیم اما موقع خروج از سینما متوجه شدم که اکران رستاخیز به تعویق افتاده است...


پ.ن: در مواردی این چنین با این نوع اعتراض (اعتراض خیابانی) مخالفم چون در مواردی به نفع طرف مقابل تمام خواهد شد...

پ.ن 2: ای کاش رستاخیز با این همه هزینه و این کیفیت ساخت از نظر محتوایی نیز مورد توجه قرار می گرفت و این اشکالات را نداشت چرا که واقعه شهادت حضرت سیدالشهدا (علیه السلام)، واقعه ای نیست که مردم ما نسبت به آن بی اطلاع باشند و از همان کودکی بارها این واقعه را گاه با جزئیات در منبر و روضه خوانی ها شنیده اند...

پ.ن 3: مختارنامه سطح توقع مردم ما را تا حد قابل قبولی افزایش داد و این قابل تقدیر است

پ.ن آخر: ای کاش بودجه فرهنگی برخی دستگاه ها (که بودجه فرهنگی شان در جاهای دیگر خرج می شود) روی هم گذاشته می شد و تیمی از حرفه ترین عوامل سینمایی جمع می شدند و فیلمی در خصوص واقعه شهادت حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) می ساختند. ای کاش...


  • امید شریفی

سرگرمی

چهارشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۵۸ ب.ظ

خرید گوشی جدید و عضویت در شبکه های اجتماعی باعث غفلتم از این وبلاگ شده است...

دوست دارم بیشتر بنویسم اما سرگرم شده ام و غافل...


پ.ن: دوستان اگر دوست داشتند شماره تماسشون و یا آی دی خود در شبکه های اجتماعی را در پیامی خصوصی بگذارند تا در خدمتشون باشیم...

  • امید شریفی

پشه خر است...

سه شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۰۵ ق.ظ

پشه خر است...


از یکشنبه صبح که بیدار شدم تا سحر روز سه شنبه جمعا سه ساعت هم نخوابیده بودم و داشتم کار می کردم. سحر رو که خوردیم رفتم تو نمازخونه محل کار دراز کشیدم تا شاید بشه یکی دو ساعتی بخوابم...

در هر صورت خوابم برد و تو این مدت پشه ها از خواب سنگین من سوء استفاده کرده بودند و کبابم کرده بودند تا جایی که مثل اینایی شدم که سرخک گرفتن...

فقط برام جالبه بدونم که اینا به یه سری از جاهای بدن چطور دسترسی پیدا می کنند.

  • امید شریفی

حسرت هم کم است...

پنجشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۵۳ ق.ظ

کسانی که در مراسم تشییع شهدای غواص شرکت نکردند، سال ها حسرت هم برایشان کم است...



  • امید شریفی

نِنه‌ش میگفت بُواش قنداقه شو دید
رو بازوش دس کشید مثل همیشه
می‌گفت دِستاش مثه بال نِهنگه
گِمونم ای پسر غِواص میشه

نِنه‌ش میگفت: همه‌ش نزدیک شط بود
میترسیدُم که دور شه از کنارُم
به مو‌ میگف : نِنِه میخام بزرگ شُم
بِرُم سی لیلا مرواری بیارُم

نِنه‌ش میگفت نمیخاستُم بره شط
میدیدُم هی تو قلبُم التهابه
یه روز اومد به مو گفت: بل بِرُم شط
نفس ،مو بیشتِر از جاسم تو آبه

زِد و نامردای بعثی رسیدن
مثه خرچنگ افتادن تو کارون
کِهورا سوختن ،نخلا شکستن
تموم شهر شد غرقابه ی خون

نِنه‌ش میگفت روزی که داشت میرفت
پسین بود؟ صبح بود؟ یادُم نمیاد
مو‌گفتم :بِچِه‌ای...لبخند زد گفت:
دفاع از شط شناسنامه نمیخواد

رفیقاش میگن : از وقتی که اومد
تو چشماش یه غرور خاص بوده
به فرمانده‌ش میگفته بِل بِرُم شط
ماها هف پشتمون غِواص بوده

نِنه‌ش میگف جِوونِ برگِ سِدرُم
مثه مرغابیای خسته برگشت
شبی که کربلای چاار لو رفت
یه گردان زد به خط یه دسته برگشت

نِنه‌ش میگفت‌: چشام به در سیا شد
دوای زخم نمک سودُم نِیومد
مسلمونا دلُم میسوزه از داغ
جِوونُم دلبَرُم رودُم نِیومد

عشیره میگن از وقتی که گم شد
یه خنده رو لب باباش نیومد
تا از موجا جنازه پس بگیره
شبای ساحلو دمّام میزد

یه گردان اومده با دست بسته
دوباره شهر غرق یاس میشه
ننه‌ش بندا رو ‌وا میکرد باباش گفت:
مو‌گفتم ای پسر غِواص میشه


(حامد عسکری)

  • امید شریفی