قالب رضا قالب رضا سفر کربلا... :: دلنوشته های یک خبرنگار

دلنوشته های یک خبرنگار

Reputation of a reporter
دلنوشته های یک خبرنگار

قبل از آنکه کسی یا چیزی باشم گدا و گریه کن در خانه اهل بیتم و به این موضوع افتخار می کنم...
خبرنگارم (!) و در این وبلاگ بیش از آنکه به مسائل سیاسی، فرهنگی و یا اعتقادی بپردازم به روحیات و احوال درونی ام خواهم پرداخت...

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

سفر کربلا...

يكشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۵، ۰۴:۰۴ ب.ظ

روز شنبه رفتم برای ویزا ثبت نام کردم و گفت فردا ویزات آماده است. هر لحظه داشتم بلیط ها رو چک میکردم؛ هر لحظه قیمت شون بالاتر می رفت و با پولی که داشتم نمی تونستم بلیط بخرم. طمع کردم و این هم نتیجه طمع م بود. طمع کردم که هر چی به روز عاشورا نزدیک تر بشیم بلیط های چارتری ارزون تر میشه اما بر خلاف پیش بینی ام ساعت به ساعت داشت گرون تر می شد.

ویزا رو گرفته بودم و هر جور شده بود باید راهی می شدم والا بدجور بهم میریختم. تمام عشق امسال محرمم این شده بود که روز عاشورا کربلا باشم.

شب هشتم بود و من هنوز هیچ برنامه ای برای سفر نداشتم. رفتم هیئت متوسلین به چهارده معصوم علیهم السلام. سخنران روضه رو باز کرد و حسابی بهمم ریخت اما روضه خوان نتونست اونجور که باید حق مطلب رو ادامه کنه و روضه شد ی بغض در گلو مانده. روضه نصف و نیمه سخنران هیئت در کنار حسرن زیارت کربلا داشت خفه ام میکرد. راهی هیئت آل یاسین شدم. سخنرانش حاج آقای بود که من عاشق منبرش ام. یه منبر احساسی باعث شده بود صدای هق هق همه بلند بشه و روضه خون رو بی مقدمه راهی روضه ای باز برای جوان حضرت سیدالشهدا کند. روضه شروع شد و باز هم برای من عاشورا رقم خورد. از جوون لیلا خواستم برات کربلام رو خودش امضا کنه.

بعد از هیئت حال خوبی نداشتم رفتم تو اتاق در رو بستم و روضه حضرت علی اکبر رو از گوشی پخش کردم. روضه خوانی هیئت آل یاسین آتشی به جانم زده بود که به راحتی آروم نمی شد. وسط روضه یه نفره ام با خودم گفتم صبح به جای اینکه برم سر کار میرم فرودگاه شاید بلیط گیر بیاد. خوابیدم. صبح به نیت فرودگاه از خواب بیدار شدم و تو یکی از کانال ها یه بلیط رفت و برگشت متناسب با هزینه ای که داشتم پیدا کردم. خیلی عالی بود. صبح تاسوعا پرواز به نجف و شام پنجشنبه هم بازگشت به تهران. معطل نکردم تماس گرفتم و بلیط رو خریدم. توسلم به جوان رعنای حضرت سیدالشهدا نتیجه داده بود. از خوشحالی توی پوست خودم نمی گنجیدم.

شب تاسوعا آماده شدم. پاسپورت و دستمال اشک و چفیه ای که همدم سفرهای گربلایم بوده رو برداشتم و گوشی و هر آنچه مزاحم بود در این سفر را گذاشتم و ساعت هشت و نیم به وقت تهران پرواز کردم به نجف. به خانه پدری و یوم العاشور را در آغوش حضرت سیدالشهدا سپری کردم. در پایین پای جوان راعنایشان که جان و مال و خاندان م به فدایش باد و ان شاء الله چنان ایشان دنیای فانی را ترک بگوییم.


پ.ن: غلط های املایی و انشایی متن رو به بزرگواری خودتون ببخشید. ویرایشش نمیکنم تا همون که در لحظه از ذهنم گذشته را به اشتراک گذاشته باشم.

پ.ن2: این سفر باعث آشنایی ام با دوست عزیزی شد که اهل بغداد است. ان شاء الله قرار است میزبان او در تهران باشم و امیدوارم میزبان خوبی برای کسی باشم که حضرت سیدالشهدا علیه السلام موجب آشنایی من و او شده است.

  • امید شریفی

نظرات (۱)

چقدر خوب....
طلبیده شدن یعنی این....
پاسخ:
دعا کنید بازم طلبیده بشیم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی