قالب رضا قالب رضا دست های خالی :: دلنوشته های یک خبرنگار

دلنوشته های یک خبرنگار

Reputation of a reporter
دلنوشته های یک خبرنگار

قبل از آنکه کسی یا چیزی باشم گدا و گریه کن در خانه اهل بیتم و به این موضوع افتخار می کنم...
خبرنگارم (!) و در این وبلاگ بیش از آنکه به مسائل سیاسی، فرهنگی و یا اعتقادی بپردازم به روحیات و احوال درونی ام خواهم پرداخت...

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

دست های خالی

چهارشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۳، ۰۹:۴۹ ق.ظ

ـ سلام

* سلام دیوونه ی حسین

ـ دیشب کربلایی شدم.

* اِ ؟ خوب چی شد؟

ـ انگار آقا رو دیدم. خواستم بگم. ولی روم نشد. خواستم بگم اسیر بودم، دیدم اون همه ی اهل بیتش به اسارت رفته. خواستم بگم جهاد کردم، دیدم جهاد من کجا؟ جهاد حسین کجا؟ خواستم بگم بچم، دیدم دستم خالی بود. دستم خیلی خالی بود. با دست خالی چیکار میتونستم بکنم؟ حالا اومدم بهت بگم من خیلی مزاحمت شدم. هیچ کاری نتونستم برای بچه هامون بکنم. حلال کن...


(بخشی از دیالوگ فیلم دست های خالی ساخته ابوالقاسم طالبی)

  • امید شریفی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی