چشم...
بعضی وقت ها اذیت می کرد...
بازی در می آورد...
ولی با شروع ماه مبارک رمضان بازی در آوردنا و اذیت هاش زیاد شد، تا جایی که دیگه کلافه می شم از دستش...
دیگه خیلی ناسازگار شده تا جایی که نمیذاره شبا بخوابم...
اگه می شد قیدش رو میزدم و میرفتم سراغ یکی دیگه...
چشم هام رو میگم...
سوزش و خارش و احساس اینکه ماسه توی چشماته موضوعیه که چند ساله دارم باهاش زندگی میکنم؛ موضوعی که باهاش رفیق شدم و اگه نباشه دلتنگش میشم...
ولی از اوایل ماه مبارک فضیه فرق کرده...
تاری و درد های مزمن هم بهشون اضافه شده...
به قول یه بنده خدایی (با توجه به سریال مدینه) میگفت نکنه مشکوک به آر پی باشی...!
اذیت کردناش تا جایی پیش رفت که تو ایام قدر نه میتونستم صفحه تلویزیون و مانیتور رو ببینم، نه صفحه گوشی رو...
شبا مجبور بودم یکی از روسری ها عیال رو تبدیل به چشم بند کنم ببندم دور چشمام و تو تاریکی مطلق دراز بکشم تا خوابم ببره...
اینا همه یه طرف اصرار مادرم و عیال و مادرشون هم برای مراجعه به دکتر یه طرف...
فکر کنم دیگه باید برم دکتر...
- ۹۳/۰۵/۱۱