قالب رضا قالب رضا سفرنامه :: دلنوشته های یک خبرنگار

دلنوشته های یک خبرنگار

Reputation of a reporter
دلنوشته های یک خبرنگار

قبل از آنکه کسی یا چیزی باشم گدا و گریه کن در خانه اهل بیتم و به این موضوع افتخار می کنم...
خبرنگارم (!) و در این وبلاگ بیش از آنکه به مسائل سیاسی، فرهنگی و یا اعتقادی بپردازم به روحیات و احوال درونی ام خواهم پرداخت...

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

سفرنامه

شنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۳۶ ب.ظ

باید ساعت 7:25 دقیقه از تهران حرکت می کردیم...

با اینکه فاصله کمی تا راه اهن داریم اما ساعت 6:30 از خونه در اومدیم...

انگار عیال یه چیزی می دونست که اصرار بر ساعت 6:30 دقیقه داشت

هیچی پول نداشتم و باید از نزدیک ترین عابر بانک پول می گرفتم

اما...

اما نزدیک ترین عابر بانک ها هیچ کدام پول نداشتند...

مسیری که قرار بود با تاکسی بریم رو مجبور شدیم به صورت دربستی بریم تا بتونیم در مسیر هر جا که شد بایستیم و از عابر پول بگیریم...

به قطار رسیدیم؛ آنهم چند دقیقه قبل از حرکت

قطار صبا (تندرو)...

محل نشستن ما طبقه پائین بود...

قطار راس حرکت راه افتاد...

در همان دقایق ابتدایی، اول بلیط مان دوباره چک شد، سپس سفارش غذا گرفته شد که ما سفارشی نداشتیم...

در بین مسیر توقف های بیش از حد قطار باعث شد تا همه نارضایتی شان را اعلام کنند...

با حدود 2 ساعت و 55 دقیقه تاخیر رسیدیم به مشهد یعنی پنج دقیقه کمتر از زمانی که مستحق دریافت خسارت تاخیر شویم...

خودمان را به محل استقرار از قبل تعیین شده رساندیم و بعد از غسل زیارت راهی حرم امن رضوی شدیم...

در همان زیارت اول که حال و هوای خوبی داشتم خیلی چیزها خواستم...

روز چهارشنبه نماز ظهر را در حرم خواندیم و قسمتم شد که بعد از نماز در اتاق اشک مهمان مجلس روضه باشیم...

البته رفیق نیمه راه نبودم و از انجایی که عیال از فیض مجلس روضه محروم بود با هر ترفندی که بود تونستم یک لیوان از چای روضه را برایشان بیاورم...

بعد از ظهر از جایی که برای کار اقدام کرده بودم باهام تماس گرفته شد و از ازم خواستن که فردا (پنج شنبه) برای انجام باقی کارها برم پیششون...

وقتی گفتم نمی تونم بیام، موضوع کار کنسل شد و وعده داده شد که در چند ماه آینده دوباره باهام تماس خواهند گرفت...

نیمه شب ساعت 2 راهی حرم شدیم تا به مناجات خوانی سعید حدادیان برسیم....

بعد از مناجات نماز صبح را در صحن گوهرشاد خواندم و بعد از نماز هم راهی زیارت شدم...

شلوغی خفنناک این روزها، بعد از نماز صبح به یک جمعیت معمول تبدیل شد و همین امر باعث شد که مایی که در شلوغی مجبوریم در گوشه ای به تماشای ضریح بنشینیم جلو رفته، دستم را در حلقه های ضریح آویز کنیم و حسابی با امام رضا درد دل کنم...

نماز مغرب وعشای دیگری را مهمان حرم بودیم

اما از قبل هماهنگی ها لازم رای تحویل زود هنگام محل استقرار آن هم در نمیه های شب انجام شد...

ساعت 1 و 30 دقیقه نیمه شب سوئیت را تحویل داده و راهی حرم شدیم...

شب جمعه خوبی بود

به امید اینکه شب جمعه ای را در کربلا باشم حسابی با امام رضا درد دل کردم...

دلم نمی آمد وداع کنم اما دوست نداشتم بی خداحافظی از امام الرئوف جدا بشم...

ساعت 7 و 10 دقیقه از مشهر حرکت کردیم اما اینبار با تاخیری 2 ساعته و نیمه به تهران رسیدیم...

بازهم طبقه پائین همان قطار

اما اینبار دختر بچه شیطونی به اسم کیانا هم کنار ما بود


  • امید شریفی

نظرات (۱)

سلام علیکم:
وبلاگ بسیار ارزشی و پر محتوایی دارید
ممنون میشم اگه به ما هم سر بزنید
با مطلبی در مورد صله ی رحم به روزیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

التماس دعا
یا مهدی

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی