مدافع حرم...
تقریبا همه بچه پاسدارا و حزب اللهی های محل رو میشناسیم یا اینکه میشه به راحتی و از طریق یکی دو واسطه شناختشون...
هفته پیش بود که تعدادی پیامک مختلف مبنی بر تشییع یکی از شهدای مدافح حرم اونم تو محل ما برام اومد، اما نکته اینکه این شهید عزیز مدافع حرم رو نمی شناختم...
به چند تا از بچه ها که می تونستم پیامک زدم تا ببینم این شهید رمضان کریمی کیه؟ اما توفیقی حاصل نشد، تا اینکه تو ایام نمایشگاه کتاب یکی از دوستان نزدیک که اومده بود کمکمون رو دیدم و ازش درباره این شهید عزیز پرسیدم...
در میان نگاه فضول من گفت که این شهید از برادران افغانیه که برای دفاع از حرم عمه سادات راهی سوریه شده...
این دوست عزیز در پاسخ به نگاه متعجب من ادامه داد که این برادر افغانی که بیست و دو سه سالی بیشتر نداشته ساکن یه محله دیگه است اما وصیت کرده که در گلزار شهدای محله ما پیکر مطهرش رو به خاک بسپارن...
اما جالب برام این بود که این شهید عزیز یه بچه یکی دو ساله داره و سرش به دست پیروان یزید بن معاویه (لعنت الله علیه) از تنش جدا شده...
از اون روزی که این مطالب رو شنیدم تا روز 13 رجب که توفیق شد برم به زیارت قبر این شهید، سرگرمی کار و دنیا باعث شده بود زیاد بهش فکر نکنم، اما از سه شنبه تا الان دارم به این فکر می کنم که چی شده که ما اینقدر بی غیرت شدیم...
دلم به حال خودم میسوزه که یه عمر تو حرف ادعای حمایت از آل الله رو داشتیم...
- ۹۳/۰۲/۲۷