قالب رضا قالب رضا روضه محقق شد... :: دلنوشته های یک خبرنگار

دلنوشته های یک خبرنگار

Reputation of a reporter
دلنوشته های یک خبرنگار

قبل از آنکه کسی یا چیزی باشم گدا و گریه کن در خانه اهل بیتم و به این موضوع افتخار می کنم...
خبرنگارم (!) و در این وبلاگ بیش از آنکه به مسائل سیاسی، فرهنگی و یا اعتقادی بپردازم به روحیات و احوال درونی ام خواهم پرداخت...

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

روضه محقق شد...

دوشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۲، ۰۲:۵۵ ب.ظ

من بعد از ازدواج تو محله ای خونه گرفتم وزندگی میکنم که هیچ کس رو نمی شناسم...

هر جا که هیئت می رفتم به دلم نمی نشست.

تا اینکه تو فاطمیه دیدم بالای ورودی پارکینگ یه خونه تازه ساز یه بنر زدن و نوشته حسینیه...

رفتم اطلاعیه رو خوندم و دیدم تحت عنوان متوسلین به چهارده معصوم (مکتب الشهدا) 10 شب برا مادر سادات روضه گرفتن...

با خانمم تصمیم گرفتیم بریم اونجا.

شب اولی که رفتیم خیلی بهمون چسبید...

تو همین حین متوجه شدم این هیئت از هیئت های قدیمیه محله است و خیلی صاحب نام. جمعی از رزمنده هان...

شب شهادت بود که دوباره رفتیم اونجا...

منبری شون فوق العاده بود.

روضه خون اومد روضه خوند

بعد هم سینه زنی

ولی چیزی که برام شگفتی بود مداحی یه پیر غلام اهل بیت بود که با وجود کهولت سن هیجان انگیز با یه سبک قدیمی ذکر دودمه گرفته...

گذشت.

شب گذشته نیت کردیم برسیم خدمت ابوی گرام.

به محض خروج از در مجتمع دیدم خیابون پره ماشینای آتش نشانیه.

اولش فکر کردم قنادی محل آتیش گرفته ولی نا خود اگاه برگشتم سمت حسینیه و دیدم وا مصیبتا! حسینیه است که داره می سوزه...

یه لحظه حالی بهم دست داد که داشتم ضعف می کردم.

فکر کردم که خونه خودم آتیش گرفته.

شاید اگه خونه خودم هم آتیش می گرفت اینقدر ناراحت نمی شدم که با دیدن آتیش حسینیه ناراحت شدم.

یه لحظه صحنه آتش زدن در خونه امیرالمونین برام تداعی شد. داشتم دیوونه می شدم.



  • امید شریفی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی