قالب رضا قالب رضا تماسی سرنوشت ساز :: دلنوشته های یک خبرنگار

دلنوشته های یک خبرنگار

Reputation of a reporter
دلنوشته های یک خبرنگار

قبل از آنکه کسی یا چیزی باشم گدا و گریه کن در خانه اهل بیتم و به این موضوع افتخار می کنم...
خبرنگارم (!) و در این وبلاگ بیش از آنکه به مسائل سیاسی، فرهنگی و یا اعتقادی بپردازم به روحیات و احوال درونی ام خواهم پرداخت...

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

تماسی سرنوشت ساز

سه شنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۲، ۱۲:۲۱ ب.ظ

با عیال گرامی نشسته بودیم به تعریف که تلفن خونه زنگ خورد.

برادرم بود...

جواب دادم اما صدایی نیامد.

دست به کار شدم و اینبار من تماس گرفتم.

همین که اولین بوق به صدا در اومد دیدم که جواب داد و خیلی شاد و خوشحال و البته با کمی خجالت...

بدون مقدمه چینی گفت پنج شنبه میایید خونه بابا اینا یا نه؟

تا بخوام جواب اره یا نه رو بدم ادامه داد که بیایید برید برا تحقیقات...

جالب بود برام. گفتم تحقیقات برا کی؟

گفت من یه دختر خانومی رو دیدم. ازش خوشم اومده. شما و خانومتون بیایید برید ببینید. اگه تائید میکنید؛ به مامان اینا بگم که پا پیش بذارن.

خانومم سریع گوشی رو ازم گرفت و حسابی بنده خدا رو بازجویی کرد که کی هست؟ کی معرفی کرده؟ و .............

 

حالا شدیم مامور تائید و بررسی زن داداش آینده؟

میترسم...

  • امید شریفی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی