قالب رضا قالب رضا دلنوشته های یک خبرنگار

دلنوشته های یک خبرنگار

Reputation of a reporter
دلنوشته های یک خبرنگار

قبل از آنکه کسی یا چیزی باشم گدا و گریه کن در خانه اهل بیتم و به این موضوع افتخار می کنم...
خبرنگارم (!) و در این وبلاگ بیش از آنکه به مسائل سیاسی، فرهنگی و یا اعتقادی بپردازم به روحیات و احوال درونی ام خواهم پرداخت...

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

اندر حکایت مراسم عقد یک خبرنگار...

پنجشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۳، ۱۱:۲۲ ق.ظ

روز آخر شعبان (جمعه؛ 1391) بود که با مادرم رفتیم برای اولین بار دختری که خانم یکی از دوستانم معرفی کرده بود رو ببینیم و صحبت های اولیه رو انجام بدیم...

یک ماه بیشر طول کشید تا جواب بگیرم...

تحقیقات و صحبت های تکمیلی و آشنایی خونواده ها و...

توی ماه رمضون بود که اظطراب خاصی داشتم؛ نمی دونستم چی میشه...

دوست داشتم آره یا نه؛ زودتر معلوم بشه و از این بلا تکلیفی در بیام...

پیامک زدم به داداشم و گفتم خیلی می ترسم.

نمی دونم چی میشه...

گفت 5 تا حدیث کسا نذر حضرت معصومه (س) کن، همه چی اونجوری که باید باشه و به مصلحته حل میشه...

وسطای ماه رمضون بود که بعد از نماز صبح, 5 تا حدیث کسا نذر حضرت معصومه کردم و از ایشون خواستم در حقم مادری کنن و هر انچه به صلاح هست اتفاق بیافته...

بعد از کلی استرس بالاخره جواب مثبت رو گرفتیم و قرار شد یک ماه صیغه محرمیت بخونیم تا بتونیم بیشتر با هم آشنا بشیم...

قرار گذاشتیم و عاقد دعوت کردیم که شنبه هفته آینده اش عقد کنیم...

اما یه دفعه یکی از فامیلا پدری مون فوت شد و پدر مادرم مجبور شدن برم شهرستان...

قرار شنبه رو کنسل کردیم و بدون هیچ برنامه ریزی از قبل تعیین شده ای و البته کاملا ناخواسته دوشنبه رو انتخاب کردیم...

دوشنبه صبح بود...

تقویم رو که نگاه کردم دیدم سه شنبه میشه سالروز ولادت حضرت معصومه (س)

یعنی اینکه صیغه محرمیتمون افتاد شب ولادت حضرت معصومه (س)

صیغه محرمیت رو خوندیم...

یک ماه رو محرم بودیم و قرار شد سالروز ازدواج امیرالمومنین و حضرت فاطمه (علیهما سلام) بریم قم و تو حرم حضرت معصومه (س) عقد کنیم...

همه چیز مهیا شد و رفتیم قم...

15 نفری می شدیم...

من و عیال

پدر مادرمون

بردارم

دو سه تایی از دوستام (عاقد، یکی از نزدیک ترین دوستان که میدونم میاد این مطلب رو میخونه و ...)

پسر خاله، دختر خاله و شوهر دختر خاله عیال...

ناهار اون روز پای من بود و منم هیچ پولی نداشتم...

بدجوری تو فکر پول ناهار بودم و برای هماهنگی کارا داشتم از این صحن به اون صحن میرفتم که یه آقایی تو صحن ازم پرسید که ناهار خوردی؟

موندم...!

گفتم: نه

دیدم دست کرد تو جیبش و یه فیش غذای حضرتی بهم داد...

خشکم زده بود...

بهش گفتم فقط یکی؟

اون بنده خدا هم با حالتی متعجب پرسید پس توقع داشتی چندتا بهت بدم؟

گفتم 15 تا...

تعجبش بیشتر شد

تا خواست حرف بزنه، رفتم تو حرفش رو گفتم امروز اومدم اینجا عقد کنم و حدود 13 تا مهمون دارم که با خودمون میشیم 15 نفر...

اون آقا هم بدون هیچ سوالی و در لابلای تعجب و حیرت من 14 تا فیش دیگه بهم داد و رفت...


سید حسین تو حرم عقدمون رو خوند و بعد از عقد رفتیم رستوران حرم برای صرف ناهار...



اینکه میگن نمک سفره تون رو هم از ما بخواهید؛ حکایت ماست...

حتی ناهار روز عقدم رو هم مهمون این خونواده بودم...


  • امید شریفی

خسته...

شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۵:۰۲ ب.ظ
خسته ام ...
دلم گرفته...
از دست یکی...
ای کاش می شد رفت نشست باهاش صحبت کرد و گفت از چه چیزهایی ناراحتم...

  • امید شریفی

118!

شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۴:۳۸ ب.ظ
دیروز دو نفر بازدیدکننده داشتم با 118 تا بازدید!!!
  • امید شریفی

افراط...

پنجشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۲۴ ب.ظ

بازی ایران مقابل آرژانتین خیلی خوب بود...

بازیشون مقابل بوسنی هم زیاد جالب نبود...


اما حمایت و پیام و... بعد از بازی آرژانتین هم به اندازه واکنش های بعد از باخت عجولانه بود...


من کاری به این افراد ندارم ولی .واقعا به حق نبود...

نه حمایت افراطی

نه تخطئه افراطی

  • امید شریفی

منبع خبر...

چهارشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۳، ۱۱:۵۱ ق.ظ

یه گروه راه انداختیم توی واتس آپ

دوستان اخبار و تحلیل شون از مسائل روز رو میذارن

یه مشکلی داریم تو این گروه

اون داداش ماست

هر کی خبر میذاره گیر میده بهش که منبع خبرت کجاست...!


اصلا این چند روزی که گوشیشو فروخته و نمیاد تو گروه یه آرامش خاصی تو گروه حاکمه....


  • امید شریفی

التماس دعا

سه شنبه, ۳ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۴۴ ب.ظ

دوستان دعا بفرمائید

مشکلی هست بر طرف بشه

  • امید شریفی

...

يكشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۳۰ ب.ظ

دو سال پیش یه جا رفتم برای کار

کلی فرم دادن بهم پر کردم

کلی مدارک گرفتن

بعد از دو سال امروز میگن پرونده ات به یه علت نامشخص بایگانی شده

خب الان جواب این دو سال رو کی میده؟

  • امید شریفی

سفرنامه

شنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۳۶ ب.ظ

باید ساعت 7:25 دقیقه از تهران حرکت می کردیم...

با اینکه فاصله کمی تا راه اهن داریم اما ساعت 6:30 از خونه در اومدیم...

انگار عیال یه چیزی می دونست که اصرار بر ساعت 6:30 دقیقه داشت

هیچی پول نداشتم و باید از نزدیک ترین عابر بانک پول می گرفتم

اما...

اما نزدیک ترین عابر بانک ها هیچ کدام پول نداشتند...

مسیری که قرار بود با تاکسی بریم رو مجبور شدیم به صورت دربستی بریم تا بتونیم در مسیر هر جا که شد بایستیم و از عابر پول بگیریم...

به قطار رسیدیم؛ آنهم چند دقیقه قبل از حرکت

قطار صبا (تندرو)...

محل نشستن ما طبقه پائین بود...

قطار راس حرکت راه افتاد...

در همان دقایق ابتدایی، اول بلیط مان دوباره چک شد، سپس سفارش غذا گرفته شد که ما سفارشی نداشتیم...

در بین مسیر توقف های بیش از حد قطار باعث شد تا همه نارضایتی شان را اعلام کنند...

با حدود 2 ساعت و 55 دقیقه تاخیر رسیدیم به مشهد یعنی پنج دقیقه کمتر از زمانی که مستحق دریافت خسارت تاخیر شویم...

خودمان را به محل استقرار از قبل تعیین شده رساندیم و بعد از غسل زیارت راهی حرم امن رضوی شدیم...

در همان زیارت اول که حال و هوای خوبی داشتم خیلی چیزها خواستم...

روز چهارشنبه نماز ظهر را در حرم خواندیم و قسمتم شد که بعد از نماز در اتاق اشک مهمان مجلس روضه باشیم...

البته رفیق نیمه راه نبودم و از انجایی که عیال از فیض مجلس روضه محروم بود با هر ترفندی که بود تونستم یک لیوان از چای روضه را برایشان بیاورم...

بعد از ظهر از جایی که برای کار اقدام کرده بودم باهام تماس گرفته شد و از ازم خواستن که فردا (پنج شنبه) برای انجام باقی کارها برم پیششون...

وقتی گفتم نمی تونم بیام، موضوع کار کنسل شد و وعده داده شد که در چند ماه آینده دوباره باهام تماس خواهند گرفت...

نیمه شب ساعت 2 راهی حرم شدیم تا به مناجات خوانی سعید حدادیان برسیم....

بعد از مناجات نماز صبح را در صحن گوهرشاد خواندم و بعد از نماز هم راهی زیارت شدم...

شلوغی خفنناک این روزها، بعد از نماز صبح به یک جمعیت معمول تبدیل شد و همین امر باعث شد که مایی که در شلوغی مجبوریم در گوشه ای به تماشای ضریح بنشینیم جلو رفته، دستم را در حلقه های ضریح آویز کنیم و حسابی با امام رضا درد دل کنم...

نماز مغرب وعشای دیگری را مهمان حرم بودیم

اما از قبل هماهنگی ها لازم رای تحویل زود هنگام محل استقرار آن هم در نمیه های شب انجام شد...

ساعت 1 و 30 دقیقه نیمه شب سوئیت را تحویل داده و راهی حرم شدیم...

شب جمعه خوبی بود

به امید اینکه شب جمعه ای را در کربلا باشم حسابی با امام رضا درد دل کردم...

دلم نمی آمد وداع کنم اما دوست نداشتم بی خداحافظی از امام الرئوف جدا بشم...

ساعت 7 و 10 دقیقه از مشهر حرکت کردیم اما اینبار با تاخیری 2 ساعته و نیمه به تهران رسیدیم...

بازهم طبقه پائین همان قطار

اما اینبار دختر بچه شیطونی به اسم کیانا هم کنار ما بود


  • امید شریفی

حیا زن یا غیرت مرد

دوشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۳۶ ب.ظ

قال امید شریفی: همون قدر که بی حیایی زن ها در بی حجابی آنها تاثیر دارد دو چندان آن بی غیرتی مردها دخیل است

دیروز با عیال رفتیم خرید؛ چیزایی دیدم که داشت حالم به هم می خورد...

نتونستیم وضعیت اسف بار اون محل رو تحمل کنیم؛ زودی برگشتیم خونه

  • امید شریفی

چند ساعتی بعد از نیمه شب؛ در محل کار

يكشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۱۲ ق.ظ

  • امید شریفی