اندر حکایت مراسم عقد یک خبرنگار...
روز آخر شعبان (جمعه؛ 1391) بود که با مادرم رفتیم برای اولین بار دختری که خانم یکی از دوستانم معرفی کرده بود رو ببینیم و صحبت های اولیه رو انجام بدیم...
یک ماه بیشر طول کشید تا جواب بگیرم...
تحقیقات و صحبت های تکمیلی و آشنایی خونواده ها و...
توی ماه رمضون بود که اظطراب خاصی داشتم؛ نمی دونستم چی میشه...
دوست داشتم آره یا نه؛ زودتر معلوم بشه و از این بلا تکلیفی در بیام...
پیامک زدم به داداشم و گفتم خیلی می ترسم.
نمی دونم چی میشه...
گفت 5 تا حدیث کسا نذر حضرت معصومه (س) کن، همه چی اونجوری که باید باشه و به مصلحته حل میشه...
وسطای ماه رمضون بود که بعد از نماز صبح, 5 تا حدیث کسا نذر حضرت معصومه کردم و از ایشون خواستم در حقم مادری کنن و هر انچه به صلاح هست اتفاق بیافته...
بعد از کلی استرس بالاخره جواب مثبت رو گرفتیم و قرار شد یک ماه صیغه محرمیت بخونیم تا بتونیم بیشتر با هم آشنا بشیم...
قرار گذاشتیم و عاقد دعوت کردیم که شنبه هفته آینده اش عقد کنیم...
اما یه دفعه یکی از فامیلا پدری مون فوت شد و پدر مادرم مجبور شدن برم شهرستان...
قرار شنبه رو کنسل کردیم و بدون هیچ برنامه ریزی از قبل تعیین شده ای و البته کاملا ناخواسته دوشنبه رو انتخاب کردیم...
دوشنبه صبح بود...
تقویم رو که نگاه کردم دیدم سه شنبه میشه سالروز ولادت حضرت معصومه (س)
یعنی اینکه صیغه محرمیتمون افتاد شب ولادت حضرت معصومه (س)
صیغه محرمیت رو خوندیم...
یک ماه رو محرم بودیم و قرار شد سالروز ازدواج امیرالمومنین و حضرت فاطمه (علیهما سلام) بریم قم و تو حرم حضرت معصومه (س) عقد کنیم...
همه چیز مهیا شد و رفتیم قم...
15 نفری می شدیم...
من و عیال
پدر مادرمون
بردارم
دو سه تایی از دوستام (عاقد، یکی از نزدیک ترین دوستان که میدونم میاد این مطلب رو میخونه و ...)
پسر خاله، دختر خاله و شوهر دختر خاله عیال...
ناهار اون روز پای من بود و منم هیچ پولی نداشتم...
بدجوری تو فکر پول ناهار بودم و برای هماهنگی کارا داشتم از این صحن به اون صحن میرفتم که یه آقایی تو صحن ازم پرسید که ناهار خوردی؟
موندم...!
گفتم: نه
دیدم دست کرد تو جیبش و یه فیش غذای حضرتی بهم داد...
خشکم زده بود...
بهش گفتم فقط یکی؟
اون بنده خدا هم با حالتی متعجب پرسید پس توقع داشتی چندتا بهت بدم؟
گفتم 15 تا...
تعجبش بیشتر شد
تا خواست حرف بزنه، رفتم تو حرفش رو گفتم امروز اومدم اینجا عقد کنم و حدود 13 تا مهمون دارم که با خودمون میشیم 15 نفر...
اون آقا هم بدون هیچ سوالی و در لابلای تعجب و حیرت من 14 تا فیش دیگه بهم داد و رفت...
سید حسین تو حرم عقدمون رو خوند و بعد از عقد رفتیم رستوران حرم برای صرف ناهار...
اینکه میگن نمک سفره تون رو هم از ما بخواهید؛ حکایت ماست...
حتی ناهار روز عقدم رو هم مهمون این خونواده بودم...
- ۴ نظر
- ۱۲ تیر ۹۳ ، ۱۱:۲۲