قالب رضا قالب رضا دلنوشته های یک خبرنگار

دلنوشته های یک خبرنگار

Reputation of a reporter
دلنوشته های یک خبرنگار

قبل از آنکه کسی یا چیزی باشم گدا و گریه کن در خانه اهل بیتم و به این موضوع افتخار می کنم...
خبرنگارم (!) و در این وبلاگ بیش از آنکه به مسائل سیاسی، فرهنگی و یا اعتقادی بپردازم به روحیات و احوال درونی ام خواهم پرداخت...

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

عیادت از خود

شنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۳، ۰۹:۲۹ ق.ظ

به بعضی ها باید گفت:

چند تا کمپوت بگیر و برو سراغ خودت

اصلا حالت خوب نیست

مریضی

!!!

  • امید شریفی

سپاه پاسدار انقلاب است

شنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۳، ۰۸:۰۰ ق.ظ

  • امید شریفی

شاخص تورم

يكشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۳، ۰۳:۰۹ ب.ظ

برخی ها که اکنون ادعاهایی مبنی بر کاهش تورم دارند روزی قائل بودند که

تورم را جیب مردم مشخص می کند....

  • امید شریفی

خواهران فال فروش

شنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۳، ۱۰:۳۸ ق.ظ

دیروز بعد از ماه ها خلف وعده (از طرف من)، با عیال رفتیم امامزاده صالح (ع)

موقع برگشت هر جوری بود خودمون رو به آخرین قطاری که به سمت پایین میومد رسوندیم...

بر خلاف همیشه که توی مترو عیال میره واگن ویژه بانوان، چون خلوت بود باهم سوار شدیم و یه گوشه ایستادیم...

دست فروش ها هم آخرین تلاش خودشون رو برای فروش اجناسشون می کردن...

در این بین یه دخترک شش، هفت ساله فال فروش سر و کله اش پیدا شد...

خواب رو به عینه میشد توی چشماش دید...

ساعت نزدیک به یازده شب این دختر باید خواب باشه اما...

چند باری از نزدیک ما رفت و برگشت...

اما دفعه آخری که از کنارم عبور کردم تصمیم گرفتم یکی از فال هاش رو بخرم...

اسمش زهرا بود و صورتش زخم شده بود

میگفت یه غربتی صورتش رو زخم کرده اما متوجه نشدم منظورش از غربتی چی بود...

چون دندونای جلوش ریخته بود خوب متوجه حرفاش نمی شدم...

یه فال هزار تومنی بهم فروخت و رفت...

از سمت چپ من به سمت انتها قطار رفت...

یه لحظه که سرم رو برگردوندم سمت راست دوباره دیدمش...

تعجب کردم...

 سریع سمت چپ رو نگاه کردم...

مگه میشه...

یه زهرا سمت چپ

یه زهرا سمت راست...

همه چیز بر زهرا بودن دخترک سمت راستی دلالت داشت...

لباس... چهره... دمپایی... و...

اما صورتش را غربتی زخم نکرده بود...


فکرم مشغول زهرا شده بود...

  • امید شریفی

عقیقه

شنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۳، ۱۰:۲۸ ق.ظ

یه هفته زود تر از موعد تعیین شده توسط دکتر به دنیا اومد!

صبح جمعه بود...

اسمش رو گذاشتن "نرگس"

میشه فرزند یکی از دوستان عیال

پدر و مادری هیئتی و عاشق آل الله داره...

براش عقیقه قربونی کردن...

گوشت عقیقه رو آبگوشت کردن و این آبگوشت شد ناهار گریه کنان امام جعفر صادق (علیه السلام)


پ.ن 1: عقیقه عبارت است از: کشتن گوسفند یا هر حیوانی که صلاحیّت قربانی کردن داشته باشد، در روز هفتم ولادت فرزند، جهت حفظ فرزند از بلاها. پرداخت قیمت آن کفایت از عقیقه نمی کند و بهتر است عقیقه و فرزندی که برایش عقیقه می شود، از حیث جنسیت مساوی باشند...

پ.ن 2: شک ندارم نرگس خانوم در آینده یکی از خادمان در خونه حضرت زهرا (سلام الله علیها) است... (ان شاء الله)

  • امید شریفی

استیضاح...

چهارشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۳، ۰۳:۳۶ ب.ظ


این استیضاح و این رأی عدم اعتماد به شدت نیاز می شد...



  • امید شریفی

امام حسین (ع)؛ پرچمدار حقوق بشر

چهارشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۵۲ ق.ظ
جایی که مدعی تمدن هستن ابتدایی ترین مفاهیم انسانی هنوز جا نیفتاده...

حکایت این روزهای آمریکا و مرگ فرگوسن منو یاد این قضیه ای میندازه...


توی آمریکا مراسم روضه گرفته بودیم
شب اول یه سیاه پوست ....

ادامه مطلب

  • امید شریفی

سوغاتی کربلا...

دوشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۲۸ ب.ظ

قبل از سفر کربلا با عیال تصمیم گرفتیم برای هیچ کس هیچ چیز (سوغاتی) نیاریم

آخه داشتیم میرفتیم زیارت، نه بازار گردی

اما وقتی رسیدیم اونجا به این نتیجه رسیدیم که حداقل باید برای پدر مادرامون یه چیزی بیاریم...

به همین خاطر ما دو نفر از جمله افرادی بودیم که سه چهار ساعت بیشتر از وقتمون رو صرف خرید نکردیم (تو کل سفر)، اون هم سعی کردیم یه جوری تنظیم کنیم که تو مسیر رفتن به سوی حرم یا برگشتن از حرم باشه...

در نتیجه لیست خرید ما در سفر عتبات عالیات به این شرح شد...

  • دو قواره پارچه شلواری برای پدرامون
  • دو قواره چادر برای مادرامون
  • دو تا پرچم برای مادرامون (از اون پرچمایی که میندازن روی ضریح سیدالشهدا و حضرت عباس (علیهما سلام) ـ از دفتر اشیا متبرکه حرم خریدیم...)
  • یه چادر برای خواهر من
  • یه انگشتر برای برادر من
  • یه دست لباس برای برادر عیال
  • یه عصا برای پدر بزرگ عیال
  • سه تا سجاده + یه چادر نماز برای مادر بزرگامون
برای خودمون هم:
  • یه پرچم (از اون پرچمایی که میندازن روی ضریح سیدالشهدا (علیه سلام) ـ از دفتر اشیا متبرکه حرم خریدیم...)
  • دو تا کفن
  • دو تا مهر تربت
  • دو تا تسبیح تربت
  • یه دست لباس برای من
  • یه روسری برای عیال


برای باقی فامیل هم مهر تربت آوردیم...


البت ما یه سوغاتی خاص هم داشتیم که فقط نصیب خونواده و دوستان خیلی خیلی عزیز و نزدیکمون شد و انوم چیزی نبود جز یه کیلو انار که متبرک شده بود به ضریح مقدس حضرت سیدالشهدا و امامین کاظمین (علیهم السلام)


اما سوغاتی خیلی خیلی خاصی که از کربلا آوردیم و به هیچ کس ندادیم و یا به افراد خیلی خاص دادیم برنج تبرکی حرم سیدالشهدا (علیه السلام بود) بود که در کنار یه تیکه پارچه سبز از دفتر نذورات حرم هدیه گرفتیم... (قسمت شد عکساشون رو هم اضافه می کنم)

  • امید شریفی

باب الحوائج شش ماهه

يكشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۳، ۰۲:۲۳ ب.ظ

حضرت علی اصغر (ع) یکی از شخصیت های ناشناخته واقعه کربلا است که بزرگانی را باید تا مقام بلند مرتبه شان را تفسیر و شرح دهند...


انگار عالم بار دیگر جان گرفته

شادی مجال غم از این و آن گرفته

از ابر رحمت باز هم باران گرفته

سردار خوبی ها سر و سامان گرفته

امشب شب رؤیائی این عالمین است

کوچک ترین حیدر به دستان حسین است

چشم انتظاری بنی هاشم به سر شد

طوبای باغ فاطمیون پر ثمر شد

نوری مضاف جمع خورشید و قمر شد

آقا برای چندمین دفعه پدر شد

اجماع کلی بنی هاشم همین است

این طفل تمثال امیرالمؤمنین است

یک تکه الماس است بر دستان بابا

مانند یک رود است در آغوش دریا

آئینه می گردد به روی دست سقا

صف بسته قومی محضرش بهر تماشا

اکبر نگاهش کرد او خندید، «جان» گفت

ارباب در گوشش مسیحایی اذان گفت

وقتش رسید آقا که نام او بگوید

با سرّ اعظم نام این مه رو بگوید

این نکتهٔ باریکتر از مو بگوید

مستی کند با نام او یا هو بگوید

کوری چشم دشمنان حق منجلی شد

فرزند بچه شیر حق نامش «علی» شد

این طفل کوچک پیر یک دنیای عشق است

سر تا به پا آئینه و سیمای عشق است

آقا و آقازادهٔ آقای عشق است

مهری به طومار و به عاشورای عشق است

هدیه به زهرا شیرۀ جان رباب است

از نسل آب و تشنه لب هاش آب است


اما موضوعی که با دل عاشقان سیدالشهدا بازی می کند و از آنها دلبری می کند موضوع باب الحوائجی ایشان است تا جایی که بزرگان ما برای رفع مشکلاتشون متوسل به پر قنداق این دردانه ابی عبدالله (ع) می شوند.


بند قماطش را ز بالا آفریدند

مشگل گشای هر دو دنیا آفریدند

محسن برای نسل زهرا آفریدند

هم رتبه و هم شأن سقا آفریدند

شش ماهه صد ساله کند طی مدارج

آری علی اصغر بود باب الحوائج


اما همه می داندد که یکی از جانسوزترین و دردناک ترین مصیبت های کربلا واقعه شهادت حضرت علی اصغر (ع) و البته وقایع بعد از شهادت وجود مبارکشان است ....


گهواره اش یک قبلۀ سیّار باشد

کعبه به دورش حاجی هشیار باشد

سرباز راه حیدر کرار باشد

پس تیر معمولی برایش خار باشد

از بس ابهت داشت لشگر از توان رفت

بهر شکار او سه شعبه در کمان رفت

با دست و پای بسته میدان را به هم ریخت

یک قوم سرگردان و حیران را به هم ریخت

نظم و فنون رزم و گردان را به هم ریخت

معنای خیر و لطف باران را به هم ریخت

مشگل گشا شد، حرمله مشگل گشا زد

نامرد، مرد کوچکی را بی هوا زد

داغش به قاب سینه غم تصویر کرده

انگشت حیرت بر لب تکبیر کرده

طوری زدش گویا که صد تقصیر کرده

انگار نیزه در گلویش گیر کرده

آن سو به صورت مادری بیچاره می زد

این سو ز حلقش خون چه بد فوّاره می زد

طفلک میان نعره ها لرزید و پر زد

بر اشک بابا لحظه ای خندید و پر زد

برگ گل حلقوم او پاشید و پر زد

با تیر بر کتف پدر چسبید و پر زد

تیر از گلویش در نیامد غم به پا شد

در آن کشاکش ها سر از پیکر جدا شد


پ.ن 1: هیچ مصیبتی در کربلا برای سیدالشهدا (ع) جانگداز تر از شهادت وجود مبارک حضرت علی اکبر (ع) نیست (بنابر شواهد و قرائن). من عاشورای محرم هام شب هفتم و روضه حضرت علی اکبر (ع) است.

پ.ن 2: به یه مشکلی خوردم و یه حاجتی دارم. هر چند به امام رضا (ع) متوسل شدم و مطمئنم ایشون دست خالی ردم نمی کنن اما برای فردا صبح بانی روضه حضرت علی اصغر (ع) شدم...

  • امید شریفی

خیلی مهم

يكشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۰۶ ب.ظ

یه عکس از قفسه سینه ام گرفته ام...

عکس که نه!!!

رادیوگرافی ریه ....(!؟)

تو جوابش زده غیر طبیعی (!!!!!!!)

میگن یه چیزایی هست تو ریه ات که غیر طبیعیه (!)

تا حالا کلی پول خرج کردم و دکترای متخصص این ام گفتن مشکلی نداری (:

امروز میرم خودمو بسپرم به دستگاه سی تی اسکن تا یه عکس دیگه ازم بگیره... :/

دعا بفرمائید چیزی نباشه و چیزی نشون نده (:

جوابش خیلی برام مهمه...  :/

خیلی...   !

  • امید شریفی