دایی شدم
بازم دایی شدم
یعنی محمدمهدی داداش شد.
با داداشش مو نمیزنه. نمکی و دوست داشتنی. حلما خانم ما داره کم کم وارد دو ماهگی میشه اما تو این دو ماه به خاطر برادر دو ساله ش سرهم چهار پنج بار هم بغلش نکردم. تو این دو ماه داداشش حسابی لج باز شده و ما هم به خاطر اون زیاد دم پر این خانم کوچولو نمیشیم که محمدمهدی زیاد حرص نخوره و لج بازی نکنه...
محمدمهدی از همون اول هم شیطون بود و پر انرژی اما الان دیگه بمب انرژی شده. صبح ساعت هفت بیدار میشه و بدتر از دایی هاش تا ساعت یک و دو نمیخوابه. به زور بیدار میمونه و شیطونی میکنه. کلا بچه های شیطون رو دوست دارم. ذات بچه شیطونیه. بچه ای که (به ویژه پسربچه ها) آتیش نسوزونه و بزرگترا رو خسته نکنه بچه نیست که. :)
پ.ن: خواهرم زود ازدواج کرد و زود مادر شد و الان با حوصله داره بچه هاش رو بزرگ میکنه. چند سال دیگه تو سن سی و یک و دو سالگی بچه هاش کاملا از آب و گل در اومدن. تکلیفش با خودش روشنه.
پ.ن2: دایی شدن لذت بخش است. وقتشه عمو شدن هم تجربه کنیم...
- ۹۵/۱۱/۱۱