قالب رضا قالب رضا دیالوگ های ماندگار :: دلنوشته های یک خبرنگار

دلنوشته های یک خبرنگار

Reputation of a reporter
دلنوشته های یک خبرنگار

قبل از آنکه کسی یا چیزی باشم گدا و گریه کن در خانه اهل بیتم و به این موضوع افتخار می کنم...
خبرنگارم (!) و در این وبلاگ بیش از آنکه به مسائل سیاسی، فرهنگی و یا اعتقادی بپردازم به روحیات و احوال درونی ام خواهم پرداخت...

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

دیالوگ های ماندگار

سه شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۲۲ ق.ظ


ﺁﻗﺎﯼ ﻣﺠﺮﯼ: ﭘﺴﺮ ﻋﻤﻪ، ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺧﺮﺍﺑﮑﺎﺭﯼ ﻣﯽ­ﮐﻨﯽ؟
ﭘﺴﺮ ﻋﻤﻪ زا: ﺷﯿﻄﻮﻥ ﻣﻨﻮ ﮔﻮﻝ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺁﻗﺎﯼ ﻣﺠﺮﯼ
ﺁﻗﺎﯼ ﻣﺠﺮﯼ: ﺍﯾﻦ ﺷﯿﻄﻮﻥ ﭼﺮﺍ ﺑﻘﯿﻪ ﺑﭽﻪ­ﻫﺎ ﺭﻭ ﮔﻮﻝ ﻧﻤﯽ­ﺯﻧﻪ؟
ﭘﺴﺮ ﻋﻤﻪ زا: ﻭﺍﺱ ِﮐﻢ­ﮐﺎﺭﯼ ﺷﯿﻄﻮﻥ ﻫﻢ ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﺎﺳﺨﮕﻮ ﺑﺎﺷﻢ؟!
***

آقای مجری: من دو ساعته دارم تو رو صدا می­زنم. صدامو نشنیدی؟
پسر عمه زا: چرا شنیدم
آقای مجری: پس چرا نیومدی؟
پسر عمه­ زا: اهمیت ندادم...
***

فامیل دور: راه رفتنی را، باید رفت! در بستنی را، بــــاید بست!
پسر عمه­ زا: در بستنی رو باید لیسید !
***

مجری: کجا بودی پسر عمه؟
پسر عمه ­زا: رفته بودم کتابخونه که درسامو بخونم دیگه!
مجری: کتابخونه بودی یا استخر؟
پسر عمه ­زا: کتابخونه
مجری: پس چرا مایو پاته؟
پسر عمه­ زا: آخه میخواستم غرق درس خوندن شم!
مجری: میدونی وقتی دروغ میگی دماغت دراز میشه؟
پسر عمه­ زا: فدای سرت، خواستم برم دانشگاه عملش میکنم!
مجری: یعنی پینوکیو آخرش آدم شد تو نشدی!
پسر عمه­ زا: اون یه فرشته مهربون پیشش بود انگیزه داشت، من بدبخت دارم با گاو و گوسفند زندگی می­کنم، همینی که هستم هم از سرتون زیاده!
***

مجری: میدونی بچه آقای اکبری بیست شده؟
پسر عمه­ زا: میدونی آقای اکبری واس بچه­ش پلی استیشن خریده؟
مجری: چه ربطی داره!؟
پسر عمه­ زا: هر وقت شما عین آقای اکبری شدی منم عین بچه­ش میشم!
مجری: خب من اونقدر پول ندارم!
پسر عمه­ زا: منم اونقدر مخ ندارم!
مجری: یعنی من اگه واس تو پلی استیشن بخرم درس میخونی!؟
پسر عمه­ زا: آدم وقتی پلی استیشن داره مگه خله بشینه درس بخونه!؟
مجری: بچه آقای اکبری که هم پلی استیشن داره هم درس میخونه!
پسر عمه­ زا: آها ... حالا فهمیدی این بچه خله!؟ پس انقدر سرکوفتشو به من نزن!
***

پسر عمه­ زا: آقای مجری واسم دوچرخه میخری؟
مجری: اگه تو خونه شیطونی نکنی، به حرف من گوش کنی، زیاد با کامپیوتر بازی نکنی، روزی 3 بار مسواک بزنی، معدلت هم بیست شه واست دوچرخه میخرم
پسر عمه ­زا: خسته نباشی! میخوای تحریم­ها رو هم وردارم؟!! این کارارو تو هر خونواده دیگه­ای بکنم واسم آپولو 11 میخرن!
***

پسر عمه ­زا: میخوام کنکور بدم برم دانشگاه...
مجری: بچه من بهت میگم برو دوتا دونه نون بگیر اول 45 بار میگی "ها؟" بعد از نیم ساعت میری نونوا رو واسه من میاری ... چجوری میخوای کنکور بدی؟
فامیل دور: بله،کار هر خر نیست خرمن کوفتن...
جیگر: جیگرم! جیگرم! جیگرم!
فامیل دور: راس میگه، مملکتی که دانشجوش تو باشی خراش هم جیگرن!
مجری: حالا واس چی میخوای بری دانشگاه؟
پسر عمه ­زا: میخوام برم اونجا عاشق شم!
مجری: مگه دانشگاه جای عاشق شدنه؟
پسر عمه­ زا: نه پس جا درس خوندنه!؟


پ.ن: شخصیت پسر عمه زا فوق العاده است. من عاشق این شخصیتم...

  • امید شریفی

نظرات (۱)

تا وقتی پی نوشت رو نخوندم فکر کردم میخوای بهش گیر بدی.
خواستم...
خواستم...
خواستم...
جیگرم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی