روز پدر...
- ۰ نظر
- ۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۱:۵۷
از روز قبل از شروع نمایشگاه کتاب رفتم نمایشگاه تا دیشب
امروز رو هم مرخصی گرفتم تا بتونم یه دل سیر بخوابم.
اما ای دل غافل
صبح ساعت هفت و نیم گوشیم زنگ خورد و متوجه شدم که یه مشکلی پیش اومده که باید برم سر کار
داشتم دایوونه می شدم.
از بی خوابی دارم میترکم.
در آرزوی یه خواب خوشم و راحتم...
از روز اول نمایشگاه بین المللی کتاب تهران تا امروز یه بند از صبح تا شب نمایشگاهم
بعد از نمایشگاه مشهدم آرزوست...
و این یعنی اینکه به همراه عیال راهی مشهدیم...
التماس کنید تا دعاتون کنم!
توفیقی شده که چند شبی رو در محل کار در خدمت اسلام و مسلمین باشیم!!!(تف به ریا)
فقط چشمتون روز بد نبینه که کبابمون کردن این پشه های دست و پا بلندی که نمیشه گرفتشون...
الان یعنی از دست این پشه ها در حال حرکت به سوی جنون ام...