در اولین اقدام خود "در" را عوض کرد
در اولین اقدام خود "در" را عوض کرد
خاکستر "در"؛ حال حیدر را عوض کرد
رازی حسن در گوش زینب گفت و کم کم
این راز، رنگ موی خواهر را عوض کرد...
- ۵ نظر
- ۱۸ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۳۷
در اولین اقدام خود "در" را عوض کرد
خاکستر "در"؛ حال حیدر را عوض کرد
رازی حسن در گوش زینب گفت و کم کم
این راز، رنگ موی خواهر را عوض کرد...
نقی معمولی شون هم تونست چین و روسیه و آمریکا رو شکست بده و در صدر قرار بگیره، ولی هنوز برخی دولت مردان ما به این حقیقت نرسیده اند که ما به راحتی می توانیم از مدعیان قدرت عبور کنیم... چین هرچند 3gباشه، روسیه هر چقدر بد بدن باشه، آمریکا هم هر چی باشه ولی ما می تونیم باز از انها عبور کنیم....
از عیال هر چی تعریف کنم کم گفته ام؛ ولی یکی از مهمترین سجایای اخلاقی ایشون ارتباط خوب و صمیمی با خونواده بنده است تا جایی که به ایجاد حس حسادت در من منجر شده...
بعد از ظهر روز سیزدهم بود که هم رفتیم یه سری به والدین گرامی بزنیم هم هیئت رو بریم پیش دوستان قدیمی بنده...
مستقیم رفتیم هیئت و بعد از هیئت هم خونه ما...
طبق معمول هر سال ظهر شهادت رو جهت شرکت در دسته عزدارای مادر سادات روانه مسجد شدم و بعد از صرف یه ناهار فوق العاده برگشتم خونه
شب به همراه مادر و عیال روانه هیئت شدیم که از همون مسیر رفت صحبت ها سر زن پیدا کردن برای برادرم شروع شد...
عیال مدعی بود که باید تو روشنایی رفت و تو روشنایی اومد تا حداقل ¾ نفر رو بشه دید...
دفتیم و ماجرا موند تا اخر هیئت که عیال تماس گرفت و گفت به داداشم بگم بره بیرون دختره رو ببینه...
شکه شدم...
به همراه اخوی گرام و چندتا از بچه ها رفتیم بیرون منتظر موندیم
عیال اومد ولی حاج خانوم مونده بود برای تحقیقات نهایی
نهایتا مادرمون با کلی اطلاعات حاصل از تخلیه اطلاعاتی اطرافیان کیس مورد نظر تشریف آوردند.
ولی نقطه جالب اتحاد عروس و مادر شوهر جهت حالگیری از چند نفر و البته انتخاب عروس بعدی و نهایی خانواده بود که در جای خود جالب بود...
همون جور که حضرت اقا فرمودند ما روزی سالمون رو از فاطمیه می گیریم؛ ولی یه نکته هست!!!!
اونم اینکه نمی دونم نوکر خوبی بودم یا نه...?!
نمی دوانم چیزی بهم دادن یا نه...?!
هر چند اگه چیزی هم نداده باشند اعتراضی ندارم چون که تو کریم بودن این خونواده شکی نیست و این از کاهلی منه گدا بوده که چیزی دستم رو نگرفته...
فقط میخوام یه چیزی خطاب به مادر سادات بگم و اونم اینکه مادر جان بیا و در حقم مادری کن. دستم رو بگیر...
از خونواده کرم بعیده که منتظر باشن گدا چیزی ازشون بخواد.
نخواسته کاسه ام رو پر کنید...
شما صلاح ما رو بهتر از خودمون میدونید...
بنده خدایی هست (نسبتا معروف) که این بنده خدا در خصوص مقام معظم رهبری از لفظ مقتدر مظلوم استفاده می کنه. همیشه دوست داشتم چگونگی مظلومیت یک فرد مقتدر را درک کنم؛ تا اینکه در چند ماه اخیر اتفاقات عجیبی باعث شد به این آرزو برسم. تو این چند ماهه حوزه فرهنگ رو به عنوان یکی از دغدغه های مقام معظم رهبری مورد بررسی قرار دادم و اگر بخوام تو یه جمله نتیجه همه بررسی ها رو منعکس کنم اینه که جز ایشون هیچ کس دغدغه فرهنگی اسلام ناب محمدی را نداره... اگر ذره ای از توجه ایشون به مسائل فرهنگی در وجود برخی مسئولین ذی ربط حوزه فرهنگ وجود داشت هیچ گاه شاهد این وضع فرهنگی حاکم بر کشور نبودیم. همین بس است.
امسال جای زیادی نرفتیم و بالتبع کسی هم نیومد...
خونه پدر مادر خودم و عیال
خونه همشیره بنده
خونه یکی از رفقا
خونه یکی از هم سفران کربلا
خونه یکی از همکاران سابق، که از قضا به تازگی از کربلا هم اومده
خونه یکی از همکاران فعلی که خیلی چیزا ازش یاد گرفتم...
جاهایی بوده که رفتیم
پدر مادر + پدر بزرگ و مادر بزرگ و دایی کوچیکه عیال
پدر مادر خودم + داداشم
یکی از دوستان که میخواییم به زور زنش بدیم
کسایی بودن که اومدن خونمون
سال 1393 برای ما آغاز شد. اولین سال تحویل من و عیال در خانه خودمان. هفت سینی با روبان های مشکی (در عزای مادر سادات). پرچمی مشکی (همونی که از کربلا آوردیم) بر دیوار خانه (برای اقامه عزای مادر سادات) و دو عزادار که امید دارم با دعای شفیعه محشر زندگیشان رنگ و بویی فاطمی و علوی بگیرد...