...
داغونم، دلتنگم و تنها
هر چه اطرافم را میگردم محرمی برای اینکه حرف هایم را بشنود و از همه مهم تر بفهمد نمی بینم...
پ.ن: ی سری حرف ها مثل ی بغض فروخفته راه گلومو بسته و داره خفه م میکنه. ای کاش کسی بود که می شد باهاش حرف زد و اونم حرفاتو بفهمه. تا با کسی حرف میزنم متهم میشم به غرور. متهم میشم به اینکه دعوای شخصی مو قاطی کار کردم. متهم میشم به هر آنچه که ازش تنفر دارم...
پ.ن2: تا الان برای پول کار نکردم هیچ وقت هم نمیکنم. بلکه اعتقاداتم بوده و مسیری که توش قدم میزنم که با همه سختی ها و بدبختی هاش اشتیاقم رو برای کار بیشتر کرده. شاهدش هم شبایی است که تا نیمه های شب کار کردم و هیچ کس کارمو ندید. شاهدش برخوردها و تحقیرهایی که در مواجه با کارم صورت گرفت. اما تو این مسیر نمی تونم ببینم بعضی ها که این کارو ی شغل میبینند نه یه افتخار از سر غرور و جهل و نابلدی دارن نقش غضنفر رو بازی میکنن. دنبال عوض کردن سنگرمم.
پ.ن3: چقدر خوبه که دارم میرم زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام
- ۰ نظر
- ۳۰ آبان ۹۴ ، ۱۲:۳۷