آرزوهای یک محمد
اپیزود اول:
از روزی که خود را شناختیم با نام سپاه نیز آشنا شدیم؛ کمی بزرگتر که شدیم با پاسدارانی آشنا شدیم که حال و هوایی عجیب و زیبا داشتند و البته به واسطه اختلاف سنی زیادی که با این عزیزان داشتیم به خودمون جرأت نمی دادیم بهشون نزدیک بشیم هر چند به دوستی با اونا افتخار می کردیم؛ اما یه کم که گذشت و هر کی باید راهش رو انتخاب می کرد یه سری از دوستان خدمت در سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی رو برگزیدند وما هم بعد از کلی فراز و نشیب اومدیم یه گوشه قلم به دست گرفتیم و سر و کارمون شد سر و کله زدن با اخبار...
خلاصه اینکه درسته که پاسدار نشدیم اما رفاقت و حتی شاید بشه گفت زندگی با بچه های سپاه ماها رو با زیر و روی کار در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی عجین کرد...
اپیزود دوم:
اسمش محمده و من خیلی وقته که از نزدیک میشناسمش. سال 91 تصمیم گرفت جذب سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بشه اما هربار علی رغم دوستان و آشنایانی که داره پرونده گزینشیش به مشکلی خورد و استخدامش به تعویق افتاد تا الان که هنوز هم موفق به ورود به سپاه نشده ...
اپیزود سوم:
با محمد خیلی دم خورم و خیلی با هم راحتیم. درباره خیلی چیزها با هم حرف میزنم و به نوعی محرم خیلی از اسرار یکدیگریم. همیشه بهم میگه خدمت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی توفیقیه که روزی هر کسی نمی شه. محمد بچه های سپاه رو سربازای آخرالزمانی حضرت سیدالشهدا علیه السلام میدونه ...
اون معتقده که ازش سلب توفیق شده و این موضوع براش دردآور و غیر قابل تحمل شده...
کاش می شد بهش کمک کرد...
- ۰ نظر
- ۲۸ دی ۹۴ ، ۱۶:۲۲