قالب رضا قالب رضا بایگانی بهمن ۱۳۹۴ :: دلنوشته های یک خبرنگار

دلنوشته های یک خبرنگار

Reputation of a reporter
دلنوشته های یک خبرنگار

قبل از آنکه کسی یا چیزی باشم گدا و گریه کن در خانه اهل بیتم و به این موضوع افتخار می کنم...
خبرنگارم (!) و در این وبلاگ بیش از آنکه به مسائل سیاسی، فرهنگی و یا اعتقادی بپردازم به روحیات و احوال درونی ام خواهم پرداخت...

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۱۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

فتنه اکبر

پنجشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۳۰ ب.ظ

این روز ها کلمه الحقی که یراد به الباطل شده است خیلی شنیده میشود. سخن باطل، انحرافی و بعضا خلاف قانون هم شنیده میشود و ما باید بصیرت مان را ارتقا بدهیم تا بتوانیم حق را از باطل تشخیص دهیم. تا بتوانیم آن حقی که از آن اراده باطل شده است را شناسایی کنیم. تا بتوانیم بفهمیم آن کسی که بر سینه حضرت سیدالشهدا علیه السلام نشست و سر از تن مبارکشان جدا کرد، جانباز صفین بوده است...

بوی فتنه کم کم بلند شده است و می توان آن را حس کرد. فتنه، فتنه اکبر است و باید بتوانیم راه را پیدا کنیم و الا ...



پ.ن: گفتنی زیاد است اما ...


  • امید شریفی

فضای مجازی می تواند مانع رستگاری شود...

پنجشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۱۷ ق.ظ

مدت ها بود که عجیب درگیر فضای مجازی شده بودم و خیلی از وقتم صرف این فضای غیر واقعی و البته موثر در زندگی واقعی می شد تا اینکه چند روز گذشته با یه تصمیم گیری قاطع حساب کاربری م تو چند تا از این شبکه ها رو حذف کردم و از خیلی از گروه ها و کانال های تلگرامی هم خارج شدم...

البته بگم که حضورم در این شبکه ها نه از روی بیکاری و سرگرمی بلکه در مواردی هم برام بسیار موثر بود اما تصمیم گرفته ام تا این نیاز به صورت جدی احساس نشده و غیر از حضور در این شبکه ها راهی وجود نداشته باشه به این شبکه ها به ویژه اینستاگرام برنگردم...

دلیل اصلی خروجم از این شبکه ها اتلاف وقت بود اما یکی دیگر از دلایلم برای خروج از این شبکه های تاثیر منفی این شبکه ها بر دین مداری انسان و کشیده شدن به ورطه گناه است و این گناه می تواند از تحصیل علم لا ینفع تا انواع محرمات شرعی (نظیر غیبت، تهمت، شایعه پراکنی، نگاه آلوده، ارتباط با جنس مخالف و...) باشد...


پ.ن: باشد که رستگار شویم ...

پ.ن2: رستگاری ما چیزی جز سر گذاشتن به دامان خاندان آل الله علیهم السلام و ماندن در راه آنها نخواهد بود...

پ.ن 3: هرچند از راه های بسیاری می توان به رستگاری دست یافت اما شهادت میان بری است به سوی رستگاری...

پ.ن4: دعا برای رستگاری من فراموشتان نشود...

  • امید شریفی

تیتر ندارد...

پنجشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۰۲ ق.ظ

یه روستایی هست تو طالقان به نام روستای منتظران. البته بهش روستای ایستا و روستای اهل توقف هم میگن اما من دوست دارم همون منتظران صداشون کنم.

جمعیت 40 ـ 50 نفره این روستا همانند مردمان 200 سال پیش و به دور از مدرنیته و البته باید اعتراف کرد در آرامش محض زندگی می گذرانند و در انتظار فرج به سر می برند و به همین خاطر بهشون ایستا (استاده، متوقف) یا منتظران میگن...

(اینجا یه خودسانسوری شیک و مجلسی درباره نظرم درباره اهالی این روستا داشتم)

تصمیم دارم تو این روزای سر زمستونی یه سفر یه روزه یا شاید هم بیشتر داشته باشم به این روستا...


پ.ن: همسفر می پذیریم...

پ.ن2: با سرچ در اینترنت میتونید اطلاعات بیشتری درباره شون به دست بیارید.

پ.ن3: به اعتقاد من بعد از معرفی این افراد و علنی شدن وجود چنین روستایی فکر می کنم کمی آرامششون مختل شده باشه چون افراد زیادی مثل من تصمیم به سفر به این روستا دارند...

پ.ن4: اهالی این روستا شهروند جمهوری اسلامی ایران به شمار نمی روند (نه شناسنامه دارند و از هیچ یک از خدمات دولتی «حتی آب و گاز و برق و تلفن» استفاده نمی کنند. یارانه هم نمی گیرند.  :)

  • امید شریفی

شاید مطلقه زیر بیست ساله...

يكشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۱۳ ق.ظ

پدر و مادری ... (نمی دونم چی بگم خودتون بعد ازخوندن متن هرچی میخوایید بهشون بگید) دختر چهارده ساله شون رو به عقد پسری نوزده ساله درآوردند، حالا آقا پسر راهی سربازی شده و دختر خانم قصه ما باید منتظر باشه که شوهرش کی از سربازی برمیگرده و پدر و مادر آقا پسر کی راضی میشن که این دوتا برن سر خونه و زندگی شون...

اما جای وحشتناکش اینجاست که این دختر خانم راضی نیست آقا دوماد قصه برای سربازی به شهرش برگرده تا نزدیک همسرش باشه و با جمله هایی چون یعنی میشه من دیگه اینو (شوهرشو) نبینم و ای کاش یه جای دور تری افتاده بود و... داره درباره همسرش صحبت میکنه...

عیال میگفت چند هفته پیش خواهر دوماد رفته بد عروس شون رو پیش برادرش گفته و آقا دوماد قصه هم شکایتش رو برده پیش پدر همسرش. اما دردناک اینکه این پدر ... (بازم چیزی نمیگم و خودتون هرچی میخوایید جای نقطه چین های من بذارید) کمربند به دست افتاده به جون دختر چهارده ساله ای که الان متاهله و باید جلوی همسرش از گل نازک تر بهش نگفت. آقای دوماد هم نشسته به تماشای کتک خوردن همسرش و شاید هم در دل راضی از اینکه ...

در کل ما هر موقع اومدیم بیخیال دنیا به زندگی مون برسیم غمی اومد و راه گلومون رو گرفت. غمی که حالا حالا ها ول کن مون نیست. غم اینکه این زندگی که اینجوری شروع شده چطور قراره ادامه پیدا کنه؟ غم اینکه جواب غرور خورد شده اون دختر رو کی میخواد بده؟ غم اینکه این دختر سال 1400 تازه میشه بیست سالش و اینجوری که پیش میره هر لحظه امکان داره قبل از بیست سالگی بشه زن مطلقه و ...!


پ.ن: دوستان روشنفکرنمای نوشخوار کننده مزخرفات غربی لطفا این موضوع رو به حاکمیت وصل نکنید؛ این موضوع از فقر فرهنگی و البته حماقت خانواده ها نشأت میگیره و در هر جامعه ای میتونه اتفاق بیافته...

پ.ن 2: مخالف ازدواج خانم ها تو سن پائین نیستم اما ...

پ.ن 3: اگه دخترتون بچه است بذارید تو خونه خودتون بچه گی کنه. این دختر وقتی ازدواج کرد دیگه باید مادری کنه نه ...

پ.ن 4:  امیدی به موفقیت زندگی این دختر و پسر ندارم اما میخوام برای موفقیت زندگی شون و اینکه برای همیشه خوش و خرم کنار هم بمونن نذر کنم و متوسل بشم به دامان بی بی حضرت معصومه (سلام الله علیها) ...

پ.ن 5: ای کاش میشد اینجا از شکلک خنده، غم، گریه و... استفاده کرد تا بهتون بگم با کجاهای زندگی این دختر گریه کردم...

  • امید شریفی

رعایت آداب موجب احترام به خودمان است...

جمعه, ۲ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۵۴ ب.ظ

فرهنگ استفاده از تاکسی موضوعیه که هنوز اونجور که شاید و باید، در جامعه ما شکل نگرفته و مردم باهاش آشنا نیستند؛ از روشن نکردن ضبط توسط راننده و عدم استفاده غیر ضروری از تلفن همراه گرفته تا بلند صحبت نکردن و نخوردن چیزی و...

امشب در خدمت ابوی گرام بودیم و شب ساعت نه و نیم تصمیم گرفتیم برگردیم، از مبداء تا مقصد این مسیر نیم ساعت تا چهل دقیقه طول میکشه و در این سفر کوتاه بین شهری یه همسفر بد مثل همسفر شب گذشته ما کافیه تا موجبات اعصاب خوردی و ناراحتیت رو فراهم کنه...

حدود 15 دقیقه ای منتظر مسافر چهارم بودیم تا ماشین حرکت کنه و بالاخره آقایی هم سن و سال خودمون همراهمون شد، به محض سوار شدن بوی ادامس موزی تو دهانش ماشین رو گرفت اما ای کاش موضوع به همینجا ختم می شد؛ در بین راه متاسفانه صدای ملچ مولوچ ادامس جویدنش و باد کردن و ترکاندن آدامس هم بهش اضافه شد و مثل همیشه این صدای اذیت کننده باعث سردرد و اعصاب خوردیم شد...


پ.ن: تو رو خدا رعایت کنیم...

پ.ن2: صدای ملوچ و ملوچ ناشی از جویدن چیزی یا صدای ناشی از هورت کشیدن نوشیدنی و... یکی از ناراحت کننده ترین صداهاست و موجب ناراحتی خیلی از آنسان ها...

  • امید شریفی

...

جمعه, ۲ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۴۳ ب.ظ

فرزندان واقعی خمینی و خامنه ای فقط کاندیدای شهادت هستند و بس...

  • امید شریفی