قالب رضا قالب رضا بایگانی شهریور ۱۳۹۳ :: دلنوشته های یک خبرنگار

دلنوشته های یک خبرنگار

Reputation of a reporter
دلنوشته های یک خبرنگار

قبل از آنکه کسی یا چیزی باشم گدا و گریه کن در خانه اهل بیتم و به این موضوع افتخار می کنم...
خبرنگارم (!) و در این وبلاگ بیش از آنکه به مسائل سیاسی، فرهنگی و یا اعتقادی بپردازم به روحیات و احوال درونی ام خواهم پرداخت...

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۲۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

کار و خانه خر هستند...

دوشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۳، ۱۱:۲۵ ق.ظ

خرید خانه خر است

کار ثابت هم خر است


پ.ن 1: اجاره نشینی یکی از بزرگترین غذاب ها است.

پ.ن 2: وقتی می بینم فردی از ترس از دست دادن کارش نمیتونه در مقابل ضایع شدن حق اش اعتراض کنه میمیرم و زنده میشم...

  • امید شریفی

چشم های طوسی

يكشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۳، ۱۱:۳۲ ق.ظ

دایی بزرگ ام صاحب نوه شده

اسمش رو گذاشتن پارسا

پارسا چشم هایی طوسی دارد...


  • امید شریفی

عیادت از خود

شنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۳، ۰۹:۲۹ ق.ظ

به بعضی ها باید گفت:

چند تا کمپوت بگیر و برو سراغ خودت

اصلا حالت خوب نیست

مریضی

!!!

  • امید شریفی

سپاه پاسدار انقلاب است

شنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۳، ۰۸:۰۰ ق.ظ

  • امید شریفی

شاخص تورم

يكشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۳، ۰۳:۰۹ ب.ظ

برخی ها که اکنون ادعاهایی مبنی بر کاهش تورم دارند روزی قائل بودند که

تورم را جیب مردم مشخص می کند....

  • امید شریفی

خواهران فال فروش

شنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۳، ۱۰:۳۸ ق.ظ

دیروز بعد از ماه ها خلف وعده (از طرف من)، با عیال رفتیم امامزاده صالح (ع)

موقع برگشت هر جوری بود خودمون رو به آخرین قطاری که به سمت پایین میومد رسوندیم...

بر خلاف همیشه که توی مترو عیال میره واگن ویژه بانوان، چون خلوت بود باهم سوار شدیم و یه گوشه ایستادیم...

دست فروش ها هم آخرین تلاش خودشون رو برای فروش اجناسشون می کردن...

در این بین یه دخترک شش، هفت ساله فال فروش سر و کله اش پیدا شد...

خواب رو به عینه میشد توی چشماش دید...

ساعت نزدیک به یازده شب این دختر باید خواب باشه اما...

چند باری از نزدیک ما رفت و برگشت...

اما دفعه آخری که از کنارم عبور کردم تصمیم گرفتم یکی از فال هاش رو بخرم...

اسمش زهرا بود و صورتش زخم شده بود

میگفت یه غربتی صورتش رو زخم کرده اما متوجه نشدم منظورش از غربتی چی بود...

چون دندونای جلوش ریخته بود خوب متوجه حرفاش نمی شدم...

یه فال هزار تومنی بهم فروخت و رفت...

از سمت چپ من به سمت انتها قطار رفت...

یه لحظه که سرم رو برگردوندم سمت راست دوباره دیدمش...

تعجب کردم...

 سریع سمت چپ رو نگاه کردم...

مگه میشه...

یه زهرا سمت چپ

یه زهرا سمت راست...

همه چیز بر زهرا بودن دخترک سمت راستی دلالت داشت...

لباس... چهره... دمپایی... و...

اما صورتش را غربتی زخم نکرده بود...


فکرم مشغول زهرا شده بود...

  • امید شریفی

عقیقه

شنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۳، ۱۰:۲۸ ق.ظ

یه هفته زود تر از موعد تعیین شده توسط دکتر به دنیا اومد!

صبح جمعه بود...

اسمش رو گذاشتن "نرگس"

میشه فرزند یکی از دوستان عیال

پدر و مادری هیئتی و عاشق آل الله داره...

براش عقیقه قربونی کردن...

گوشت عقیقه رو آبگوشت کردن و این آبگوشت شد ناهار گریه کنان امام جعفر صادق (علیه السلام)


پ.ن 1: عقیقه عبارت است از: کشتن گوسفند یا هر حیوانی که صلاحیّت قربانی کردن داشته باشد، در روز هفتم ولادت فرزند، جهت حفظ فرزند از بلاها. پرداخت قیمت آن کفایت از عقیقه نمی کند و بهتر است عقیقه و فرزندی که برایش عقیقه می شود، از حیث جنسیت مساوی باشند...

پ.ن 2: شک ندارم نرگس خانوم در آینده یکی از خادمان در خونه حضرت زهرا (سلام الله علیها) است... (ان شاء الله)

  • امید شریفی