قالب رضا قالب رضا می باره بارون... :: دلنوشته های یک خبرنگار

دلنوشته های یک خبرنگار

Reputation of a reporter
دلنوشته های یک خبرنگار

قبل از آنکه کسی یا چیزی باشم گدا و گریه کن در خانه اهل بیتم و به این موضوع افتخار می کنم...
خبرنگارم (!) و در این وبلاگ بیش از آنکه به مسائل سیاسی، فرهنگی و یا اعتقادی بپردازم به روحیات و احوال درونی ام خواهم پرداخت...

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

می باره بارون...

سه شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۳، ۰۵:۵۸ ب.ظ

امروز صبح قبل از اینکه برسم سر کار، توی تاکسی داشتم با خودم فکر می کردم که بیام اینجا رسما اعلام کنم که خدا غلط کردیم؛ یه برفی بارونی چیزی بفرست این زمستون شبه بهارمون رنگ و بوی دیگری بگیره...

رسیدم سر کار و حضورم توی یه جلسه باعث شد فراموش کنم...

ساعت یازده بود که رفتم پائین کار داشتم دیدم حیاط خیس شده. فکر کردم حیات رو شستن ولی بچه ها گفتن بارون اومده، خوشحال شدم و فرط خوشحالی فراموش کردم خدا رو شکر کنم...

بعد از ظهری با صدای بارون پنجره رو باز کردم، از شدت بارون هیجان رده شدم...

شکر خدا گفتم...


پ.ن: با استناد به روایت ائمه معصومین (ع) یکی از علل کم شدن نعم آسمانی گناه و معصیت است.

پ.ن2: خدایا ما را ببخش...

  • امید شریفی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی